مسيحيت در دنياى كنونى

مشخصات كتاب

شابك : 20000 ريال: 978-964-533-149-6

شماره كتابشناسي ملي : 3167467

عنوان و نام پديدآور : مسيحيت در دنياي كنوني/ مكارم شيرازي.

مشخصات نشر : قم: امام علي بن ابي طالب، 1390.

مشخصات ظاهري : 119ص.

موضوع : كتاب مقدس. عهد جديد-- نقد و تفسير

موضوع : مسيحيت -- عقايد

رده بندي ديويي : 220/6

رده بندي كنگره : BS518 /ف2 م7 1390

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

پيشگفتار

پيش آهنگان استعمار!

روزى كه حضرت مسيح- به عنوان پيامبر اولواالعزم مأمور هدايت مردم مخصوصاً قوم يهود كه سر به طغيان برداشته بودند- شد آيين زلال الهى را در اختيار آنها گذارد.

حواريّون- همان دوستان مخلص و فداكار مسيح- مانند پروانه گرد او را گرفته بودند و شهر به شهر مى گشت و مردم را به خداوند يگانه و پرهيز از هرگونه ظلم و فساد دعوت مى كرد.

انجيل، مجموعه كلمات و وحى الهى كه به نيكى ها- مخصوصاً محبّت- دعوت مى كرد، را در اختيارشان نهاد.

و سرانجام قوم يهود آن زمان، به سرش آوردند آنچه نبايد بياورند.

مسيح به اعتقاد ما مسلمانان و حتّى به اعتقاد مسيحيان، به

ص: 8

آسمان صعود كرد و آيين او تدريجاً دستخوش دگرگونى ها شد؛ آيين توحيد خالص او تبديل به تثليث و خدايان سه گانه شده و كشيش مجبور به زندگى توأم با تجرّد تا آخر عمر (با همه مفاسد و فجايعش شدند) و مردان و زنان تارك دنيا، بر اثر يك بدعت ناروا، روانه ديرها شدند و از جامعه بشرى جدا گشتند و به عباداتى كه هرگز خدا به آن امر نكرده بود روى آوردند و چهره اصيل و شفّاف و منطقى مسيحيّت به سبب تحريف هاى گوناگون به چهره غير منطقى و دور از رحم و انصاف مبدّل گشت.

پاپ ها، از مقام روحانيون خدمتگزار، به صورت سلاطين پراقتدار درآمدند و كاخ هاى سلطنتى آنها يادآور سلاطين افسانه اى تاريخ شد.

اين وضع همچنان ادامه يافت تا اينكه در قرون اخير تشكيلات مسيحيّت در خدمت استعمار درآمد و هر نقطه اى را كه استعمار غربى آهنگ آن مى كرد پيشاپيش آنها خيل كشيشان و مبلّغان مسيحى روانه آن ديار مى شدند و با تعليمات تحريف يافته اين آيين افكار مردم را تخدير كرده، آماده تسليم شدن در برابر استعمارگران مى شدند.

به اين نكته ها توجّه فرماييد:

1. كشورهاى آفريقا بيشترين مركز نفوذ استعمار است و بيشترين مركز تبليغات مسيحيّت كنونى.

2. سردمداران كليسا پيوسته از دولت هاى استعمارى حمايت

ص: 9

مى كنند و دولت هاى استعمارگر از سردمداران كليسا.

3. رژيم غاصب اسرائيل كه از سوى اكثريت قاطع مردم دنيا منفور شناخته شده هرگز از سوى ارباب كليسا مورد نكوهش جدّى- تا چه رسد به محكوميّت- قرار نگرفت.

4. قبل از انقلاب مردمى ما در ايران چندان تبليغى از مسيحيّت نمى شد، زيرا دستگاه طاغوت در خدمت دولت هاى استعمارى- يا لااقل در جهت منافع آنها- در حركت بود.

امّا بعد از انقلاب اسلامى كه منافع استعمارگران به خطر افتاد- و مخصوصاً اين ايّام- تبليغات آنها به شدّت رو به فزونى نهاده، صدها يا هزاران كليساى خانوادگى تشكيل داده اند تا مذهب را با مذهب بكوبند و اساس انقلاب اسلامى را در برابر زياده خواهى مستكبران استاده، سست كنند، و اين موج تبليغاتى شديد راستى عجيب است.

در كشورهاى اسلامى كه نسيم بيدارى و حركت به سوى استقلال كامل وزيدن گرفته است، مبلّغان مسيحى نيز فعّال تر شده اند كه استعمارگران را براى رسيدن به اهداف خود و مصادره كردن انقلاب ها كمك كنند.

اين امور سبب شد كه براى روشن شدن اذهان برادران و خواهران مسلمان اين مجموعه را كه در عين فشردگى، كاملًا گويا و مستدل و مستند است و دور از هرگونه اهانت، به معرّفى چهره واقعى مسيحيّت كنونى در اختيار همگان قرار گيرد، تا همگى

ص: 10

خطرات و اهداف تبليغاتى آنها را دريابند و هرگز فريب چهره ظاهرى بشردوستانه آنها را نخورند.

همه شما عزيزان را به مطالعه دقيق آن دعوت مى كنم.

والسّلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته

تيرماه 1390

ناصر مكارم شيرازى

ص: 11

مذاهب بزرگ دنيا

امروز در دنيا مذاهب بسيارى وجود دارد كه در ميان آنها چند مذهب داراى پيروان فراوانى است و اصول عقايد و تعليمات آن قابل بحث و گفت وگوست.

اين مذاهب در حقيقت بر دو قسم است:

1. مذاهب آسمانى كه از وحى سرچشمه مى گيرد و به وسيله پيامبران نشر داده شده است، مانند اسلام و مسيحيّت.

2. مذاهب عقلايى كه متّكى به وحى نيست و جنبه بشرى دارد و البتّه مبلّغان آنها مدّعى نبوّت و وحى نبوده اند، مانند مذهب بودايى كه حتّى آورنده آن (بودا) مدّعى پيامبرى نبود و خود را تنها يك اصلاح طلب كه براى درمان دردهاى بشر آمده، معرّفى مى كرد (شرح اين موضوع در جاى خود خواهد آمد).

به هر حال از ميان اين مذاهب گوناگون كه در جهان وجود دارد از پنج مذهب زير به عنوان مذاهب بزرگ كه پيروان هر يك از آنها متجاوز از پانصد ميليون تن است مى توان نام برد؛ به اين ترتيب:

ص: 12

1. اسلام

2. مسيحيّت

3. هندو

4. كنفسيوسى

5. بودايى

مذهب يهود پيروان بسيار اندكى دارد، ولى از اين نظر كه ريشه تاريخى خاصّى دارد كه آن را به مذاهب بزرگ ديگر پيوند مى دهد و از سوى ديگر امروز با غصب سرزمين فلسطين، پايگاهى در ميان كشورهاى اسلامى به وجود آورده، بايسته است مورد مطالعه قرار گيرد.

امّا در درجه اوّل بايد به بررسى مسيحيّت كنونى پرداخت، چه اينكه اوّلًا پيروان آن از مذاهب ديگر بيشتر است، ثانياً انتشار آن فعلًا در ممالك به اصطلاح متمدّن اروپايى و آمريكايى است، ثالثاً از نظر وابستگى و پيوند آن با استعمار و جنبش هاى ضدّ اسلامى، رابعاً از نظر داشتن دستگاه هاى مجهّز تبليغاتى حتّى در كشورهاى اسلامى، در خور مطالعه و بررسى همه جانبه است.

ص: 13

آيين مسيحيّت

اشاره

نخستين چيزى كه در مسيحيّت امروز جلب توجّه مى كند موضوع تقسيم آن به مذاهب سه گانه معروف: كاتوليك (1)؛ پُروتِستان (2)؛ ارتودُكس (3) است ...

1. فرقه كاتوليك

كاتوليك ها اكثريّت مسيحيان را تشكيل مى دهند، نامشان از واژه «كاتوليك» كه به معنى كليسا، كنيسه، هيأت گردانندگان كليسا است مشتق شده و از كليساى روم و پاپ پيروى مى كنند.

كاتوليك ها تعليمات مذهبى را فقط از پاپ و دستگاه كليسا فرا مى گيرند و غير آنها را صالح براى اين موضوع نمى دانند.

كاتوليك ها به بهشت فروشى و مغفرت نامه و بخشش گناه به وسيله


1- 1 Catholic
2- 2 .Protestant
3- 3 .Orthodoxy

ص: 14

كشيشان و شفاعت مقدّسين عقيده دارند. آنها روح القدس را در عين حال از پدر و پسر مى دانند و معتقد به رهبانيّت شديد و تجرّد اجبارى كشيشان و ازدواج نكردن آنها در تمام عمر هستند.

2. فرقه ارتودكس

2. فرقه ارتودكس (1)

قرن ها بود كه جامعه مسيحيّت تحت رهبرى كليساى روم و پاپ ها قرار داشتند ولى رفته رفته از سوى روحانيان مسيحى روم شرقى (تركيه فعلى و شبه جزيره بالكان) مخالفت هايى شروع شد و كشمكش هايى بر سر پاره اى از مسائل مذهبى ميان آنها و كليساى روم درگرفت. البتّه تضادهاى سياسى ميان روم شرقى و غربى تأثير فراوانى در دامن زدن به اين اختلافات داشت؛ در واقع روم شرقى براى تكميل استقلال سياسى خود به دنبال استقلال مذهبى مى گشت.

محافل كليسايى شرقى با تجرّد اجبارى و ازدواج نكردن كشيشان مخالف و معتقد بودند كه روح القدس ناشى از «پدر» است. مصونيّت پاپ ها را از خطا و اشتباه، كه مورد قبول كليساى روم و محافل وابسته به آن بود، مردود مى دانستند. همچنين اعتقاد داشتند كه برگزارى مراسم مذهبى به زبان هاى معمول محلّى مجاز است. شفاعت و ميانجيگرى مقدّسين را قبول نداشتند و معتقد بودند نجات مردم در گرو اعمالشان است.


1- « ارتودكس» در لغت به معنى صاحب عقيده درست و معتدل است.

ص: 15

تفكيك و جدايى كامل كليساى روم شرقى از غربى هنگامى پى ريزى شد كه پاپ لئوى چهارم، كشيش قسطنطنيه، پايتخت روم شرقى (استانبول كنونى) را كه «ميشل سرو لاديس» نام داشت تكفير كرد و كاردينال ها فرمان تكفير وى را روى محراب «سن سوفى» در انظار مردم قرار دادند.

سرانجام در قرن يازدهم ميلادى اين دو كليسا كاملًا از هم تفكيك شدند و فرقه ارتودكس به صورتى مستقل درآمد كه براى خود تشكيلات روحانى جداگانه اى داشتند.

3. فرقه پُروتِستان

در قرون وسطى (1) كليسا ظلم و اجحاف عجيبى داشت و بر اثر قدرت مطلقه پاپ ها و جهل و نادانى اولياى كليسا به وضعيّتى افتضاح آميز كشيده شده بود. بسيارى از مردم از اين اوضاع به ستوه آمده بودند امّا جرأت قيام بر ضدّ دستگاه پرقدرت پاپ و خرافات آنها را نداشتند.

در گوشه و كنار زمزمه هايى مى شد امّا اين نغمه هاى مخالف انسجام نداشت. تندروى هاى كليسا، سوءِاستفاده از قدرت، سركوب هرنوع جنبش علمى و اصلاحى، حمايت و دفاع از


1- مورّخان امروز دوران ميان سال 500 ميلادى تا 1500 را« قرون وسطى مى نامند و آن را دوران فقر و بى نظمى و جهل و خرافات اروپا و پرتگاهى ميان دو قلّه تمدّن باستان و معاصر تلقّى مى كنند.

ص: 16

خرافات، بذر يك رفورم و انقلاب مذهبى را در افكار روشنفكران مسيحى پاشيده بود.

تا اينكه در اواخر قرن پانزدهم ميلادى، كشيش نسبتاً دانشمندى به نام «آراسموس» نوشته هايى در زمينه لزوم اصلاح كليسا و نجات مسيحيّت انتشار داد و افكار را آماده تر كرد.

سرانجام مارتين لوتر(1) كه او نيز از كشيشان بود، در اوايل قرن شانزدهم به مخالفت با دستگاه پاپ قيام كرد و نخست از مخالفت شديد با رسم «گناه بخشى» كليسا و «مغفرت نامه» آغاز كرد و براى اوّل بار 95 مادّه اصلاحى خود را بر درِ كليساى وتينبرگ نصب كرد.

كليساى رُم نخست او را احضار نمود، او نرفت و به مخالفت خود ادامه داد تا اينكه از طرف پاپ لئوى دهم رسماً تكفير شد.

لوتر تكفيرنامه پاپ را در حضور جمعيّت آتش زد و چندى بعد براى نخستين بار به ترجمه اناجيل (عهد جديد) پرداخت كه مورد مخالفت شديد پاپ بود.

بسيارى از روشنفكران دور او را گرفته و رسماً از او حمايت كردند تا آنجا كه پاپ بر اثر نفوذ عميق وى در قشرهاى وسيعى با آن همه قدرت، توانايى كوبيدن او را پيدا نكرد.

و به اين ترتيب، افكار مخالف دستگاه پاپ ها تشكّل يافت و به صورت مذهب پروتستان آشكار گرديد و «لوتر» به عنوان رفورميست بزرگ مذهبى معرّفى شد.


1- 1 .Martinlother .

ص: 17

پروتستان ها اعتراضات فراوانى بر دستگاه پاپ ها و عقايد و افكار آنها دارند.(1)

پروتستان ها دستگاه پاپ را به رسميّت نمى شناسند و مراجعه به مكتب مذهبى را براى همه آزاد مى دانند. آنها با موضوع گناه بخشى و بهشت فروشى شديداً مخالف هستند و رهبانيّت را غلط مى دانند و اصولًا مسائلى مانند «تثليث» را غير قابل طرح دانسته و درباره آن سكوت اختيار مى كنند. آنها ازدواج را براى همه، حتّى كشيشان، مجاز مى دانند و خود «لوتر» نيز ازدواج كرد.


1- « پروتستان» در اصل از واژه Protest به معنى اعتراض گرفته شده است.

ص: 18

ص: 19

بررسى اناجيل چهارگانه و كتب ديگر مسيحيان

اشاره

مهم ترين كتاب مذهبى مسيحيان كه تكيه گاه عموم فِرق مسيحى است و همچون كتاب آسمانى روى آنها تكيه مى كنند، در حالى كه خواهيم دانست هيچ يك صورت كتاب آسمانى ندارد، مجموعه اى است كه آن را «عهد جديد» مى نامند (در برابر تورات و كتاب هاى يهود كه «عهد قديم» ناميده مى شود).

عهد جديد كه مجموع آن بيش از يك سوم عهد قديم نيست، از 27 كتاب و رساله هاى پراكنده در موضوعات كاملًا مختلف تشكيل يافته، به اين ترتيب:

1. انجيل مَتّى

1. انجيل مَتّى (1)

اين انجيل به وسيله «متّى كه از شاگردان دوازده گانه عيسى بود، در سال 38 ميلادى و به عقيده برخى ديگر بين سال هاى 50 تا 60


1- « متّى ، بر وزن« حتّى ، در اصل به معنى خدابخش است.

ص: 20

ميلادى نگارش يافته است.(1) و به اين ترتيب معلوم مى شود كه اين انجيل مدّتى بعد از مسيح نوشته شده است.

2. انجيل مُرقُس

2. انجيل مُرقُس (2)

«مرقس»، طبق تصريح كتاب قاموس مقدّس، از حواريّون نبود ولى انجيل خود را زير نظر پُطرُس تصنيف كرد.(3)

مرقس در سال 68 ميلادى كشته شد و مى گويند وى مؤسّس كليساى اسكندريه بود.(4)

پُطرُس يا پَطرُس، از شاگردان دوازده گانه معروف عيسى و از اصحاب خاصّ او بود كه نوشته اند: وى در سال 10 قبل از ميلاد تولّد و در سال 67 ميلادى وفات يافت.

و به اين ترتيب، انجيل مرقس نيز مدّت ها پس از عيسى نگارش يافته است.

3. انجيل لوقا

«لوقا» رفيق و همسفر پولُس رسول بود و چنانكه خواهيم ديد پولس مدّتى پس از عيسى به دين مسيح گرويد و در زمان وى


1- مستر هاكس، كتاب قاموس مقدّس، ص 782.
2- مَرقُس يا مُرقُس( به فتح و ضمّ ميم)، هر دو ضبط شده است.
3- قاموس مقدّس، ص 792.
4- المنجد فى الادب والعلوم.

ص: 21

يهودى متعصّبى بود. وفات لوقا را در حدود سال 70 ميلادى نوشته اند و به گفته نويسنده قاموس مقدّس، تاريخ نگارش انجيل لوقا به زعم عمومى تخميناً 63 ميلادى است.(1)

4. انجيل يوحنّا

«يوحنّا» از شاگردان مسيح و از رفقا و همسفران پولس است و به گفته نويسنده قاموس مقدّس، شهادت غالب نقّادين تأليف آن را اواخر قرن اوّل نسبت مى دهد ... و اين انجيل بعد از اناجيل ديگر منتشر شده است.(2)

از بيانات فوق و از مندرجات اين چهار انجيل كه عموماً داستان كشته شدن مسيح و حوادث بعد از آن را شرح مى دهند به خوبى ثابت مى شود كه همه اين اناجيل سال ها بعد از مسيح نگاشته شده و حتّى مؤلّف دو انجيل از اين چهار انجيل، غير از شاگردان مسيح بوده اند.

5. كتاب اعمال رسولان يا اعمال حواريّون كه پنجمين كتاب عهد جديد است، از تصنيفات «لوقا» بوده و آن را مانند خاتمه اى بر انجيل خود نوشته و هم تاريخى است درباره كليساى قديم يعنى از سال 30 تا 63 ميلادى. اين كتاب حاوى اعمال همه حواريّون


1- قاموس مقدّس، ص 772.
2- همان، ص 966.

ص: 22

نيست بلكه تمام اعمال «پطرس» و «پولس» در آنجا مذكور است.(1)

«لوقا» بنياد اعمال و زحمات و تعليمات دين مسيح را در انجيل خود بيان مى كند و در كتاب اعمال رسولان انتشار آن را بيان كرده است.(2)

از بيانات مزبور، اجمالًا وضعيّت اين كتاب و مندرجات آن روشن شد. در ضمن استفاده مى شود كه تاريخ تأليف آن پيش از سال 63 ميلادى نبوده، زيرا وقايعى مربوط به اين سال در آن ثبت شده است.

نويسنده كتاب قاموس مقدّس نيز تأليف آن را در سال 63 يا 64 تأييد مى كند (اشاره كرديم كه لوقا جزءِ شاگردان مسيح نبود).

6. پس از كتاب اعمال رسولان، چهارده رساله از 27 رساله عهد جديد را نامه هاى پولس تشكيل مى دهد كه به نقاط مختلف و طوايف گوناگون نوشته است. بعضى از اين نامه ها طولانى و متجاوز از بيست صفحه است (مانند نامه به روميان) و بعضى از آنها بسيار كوتاه و چيزى در حدود يك صفحه است (مانند نامه پولس به فليمون، از شخصيّت هاى مسيحى معاصر وى).

پولس خود از شاگردان مسيح نبود. او در اصل يهودى اى سرسخت و متعصّب بود و با مسيحيان مخالفت شديد داشت.

مى گويند در سال 37 ميلادى در راه دمشق مسيح بر او آشكار گشت


1- قاموس مقدّس، ص 80.
2- همان، ص 81.

ص: 23

و ايمان آورد و در زمره مبلّغان فعّال و پركار دين مسيح درآمد. وى براى تبليغ مسيحيّت مسافرت هاى بسيارى به نقاط مختلف كرد و بين سال هاى 60 تا 70 ميلادى كشته شد.

نويسنده قاموس مقدّس، تاريخ انتشار نامه هاى چهارده گانه او را بين سال هاى 52 و 67 ميلادى مى داند.

7. بيستمين رساله از كتاب ها و رساله هاى 27 گانه عهد جديد نامه «يعقوب» است. نويسنده قاموس مقدّس مى گويد: زعم عموم اين است كه اين رساله را يعقوب برادر مسيح در اورشليم تخميناً در سال 45 ميلادى نگاشت. اگر اين تاريخ صحيح باشد اين رساله زودتر از تمام نوشته هاى ديگر عهد جديد تأليف شده است.(1)

اين رساله مجموعه نصايحى است كه يعقوب به يهوديان تازه مسيحى شده آن زمان نوشته است.

ضمناً بايد دانست كه دو تن از دوازده شاگرد مسيح، يعقوب نام دارند كه يكى را يعقوب كبير و ديگرى را يعقوب صغير مى نامند.

در اينكه آيا اين يعقوب برادر مسيح همان يعقوب صغير است و همچنين در اينكه آيا اين يعقوب برادر مادرى مسيح (از مريم)، يا برادر پدرى او (از يوسف نجّار به عقيده آنها) بوده، اختلاف است.

8. نامه هاى پطرس- رساله 22 و 23 عهد جديد از نامه هاى پطرس تشكيل يافته است.


1- قاموس مقدّس، ص 958.

ص: 24

پُطرُس (1) از شاگردان دوازده گانه مسيح (حواريّون) بلكه از اصحاب خاصّ او بود زيرا در ميان حواريّون برخى افراد بيشتر مورد توجّه هستند كه پطرس يكى از آنهاست. نويسنده كتاب قاموس مقدّس مى گويد: احتمال كلّى دارد كه وى در سال 66 يا 68 ميلادى جهان را بدرود گفته باشد. بعضى معتقدند انجيل مرقس نيز زير نظر پطرس نگارش يافته است.

امّا در مورد دو نامه فوق كه پطرس به عنوان كليساهاى آسياى صغير و يهوديان جديدالايمان و جديدالايمان هاى قبايل ديگر نگاشته، احتمال مى رود كه نامه اوّل آن در حدود سال 48 ميلادى يا بعد از آن نوشته شده باشد، چون به پاره اى از حوادث سال 48 ميلادى در آن اشاره شده است.

نامه دوم نيز مسلّماً بعد از اين تاريخ بوده است. مضمون اين نامه ها، نصايح و پند و اندرزهايى است كه پطرس به تازه مسلمانان آسياى صغير و امثال آنها داده، كه نه جنبه وحى دارد و نه كتاب آسمانى.

9. نامه هاى يوحنّا- پس از نامه هاى پطرس به سه فقره از نامه هاى يوحنّا برخورد مى كنيم كه به ترتيب رساله هاى 23 و 24 و 25 عهد جديد را تشكيل مى دهند. اين نامه ها را يوحنّا كه از حواريّون دوازده گانه است نگاشته. يكى از اين نامه ها جنبه عمومى دارد و ممكن است كه به ضميمه انجيل خود به عنوان پاسخ به


1- گاهى« پَطرُس» و« پِطرُس» نيز خوانده اند.

ص: 25

ايرادهايى نوشته كه برخى مخالفان به شخصيّت عيسى داشته اند.

دو نامه ديگر جنبه خصوصى دارد كه يكى از آنها را براى زن ناشناسى به عنوان مبهم «خاتون» كه احتمال مى دهند از زنان باشخصيّت و كاردان مسيحى بود نوشته، و نامه دوم خطاب به شخصى به نام غايوس است كه او را براى صفات نيكى كه داشته مدح و ستايش مى كند.

صاحب كتاب قاموس مقدّس در مورد غايوس احتمال مى دهد كه او از رفقا و ميزبانان پولس است كه در برخى سفرهاى تبليغى پولس همراه او بوده است.

وى مى گويد: عموماً معتقدند كه نامه هاى يوحنّا در افسس (1) به سال هاى 96 تا 98 ميلادى نگارش يافته است.

از مطالب مزبور روشن شد كه نامه هاى يوحنّا نيز همان وضعيّت ساير نامه ها و رسالات عهد جديد را دارد، افزون بر اينكه دو فقره از اين نامه ها جنبه خصوصى دارد.

10. نامه يهودا- رساله 26 عهد جديد نامه يهودا است. اين نامه ظاهراً به سال 66 ميلادى منسوب است و به منظور تحذير از پيروى معلّمان دروغين و شركت در فساد نوشته شده است.(2)

نويسنده اين نامه كه مربوط به شرايط خاصّ آن روز و مبارزه با


1- « افسس» كه گاهى« افسوس» نيز گفته مى شود، از شهرهاى معروف آسياى صغير بوده است.
2- قاموس مقدّس، ص 982.

ص: 26

افراد به اصطلاح منحرف آن زمان بوده، از شاگردان دوازده گانه مسيح به نام يهودا است. ماهيّت اين نامه نيز از بيانات مزبور معلوم شد.

11. مكاشفه يوحنّا- آخرين قسمت عهد جديد مكاشفه يوحنّا است كه مى گويند آن هم در شهر افسس و تخميناً در سال هاى 96 تا 98 ميلادى نوشته شده است.(1)

از مندرجات اين رساله به خوبى برمى آيد كه آن شرح خواب عجيب و غريبى است كه يوحنّا ديده، او مشاهدات خود را در اين خواب كه آميخته با نصايح و موعظه هايى است شرح مى دهد و به نام «مكاشفه» معروف شده است.

اين بود وضعيّت اناجيل و ساير رساله هاى عهد جديد و چگونگى پيدايش آنها و مضامينى كه در بر دارند.

***

آيا اناجيل كتاب هاى آسمانى اند؟

از مجموع مطالعه بحث هاى گذشته مربوط به تاريخ نگارش انجيل هاى چهارگانه و ساير كتب عهد جديد و هويّت نويسندگان آنها، همچنين از مطالعه محتويّات اين كتاب ها و گواهى مسيحيان، چنين به دست مى آيد:

اناجيل و ساير كتاب ها و رساله هاى عهد جديد بخشى از


1- قاموس مقدّس، ص 967.

ص: 27

نوشته هايى است كه شاگردان مسيح يا شاگردانِ شاگردان او سال ها پس از وى به رشته تحرير درآوردند.

اناجيل در حقيقت سيره و تاريخ زندگى و حتّى چگونگى كشته شدن مسيح (به عقيده مسيحيان) و بخشى از حوادث پس از او به ضميمه مختصرى از تعليمات وى است و رساله هاى ديگر نيز تاريخچه بخشى از فعّاليّت هاى تبليغى شاگردان و تابعين مسيح در قرن اوّل ميلادى است.

اكنون اين پرسش پيش مى آيد كه در اين صورت، كتاب آسمانى مسيح (يعنى مجموعه تعليمات الهى و معارف و احكام و دستورهايى كه از ناحيه خداوند به او وحى گرديده) چه شده است و كجا رفته؟ بى ترديد آياتى بر مسيح عليه السلام نازل شده، ولى چرا در زمان خود مسيح جمع آورى نگرديده، يا اگر گردآورى شده چگونه از بين رفته است؟

و اصولًا چرا مسيحيان اين مطلب را به روى خود نمى آورند و حاضر نيستند توضيحات كافى و قانع كننده اى در اين زمينه در اختيار بحث كنندگان بگذارند؟ مسلّماً آنها پاسخى قانع كننده ندارند و نمى توانند سرنوشت انجيل واقعى را (يعنى آياتى كه بر عيسى نازل شده است) كاملًا روشن سازند، لذا آن را كاملًا ناديده گرفته و محور تمام سخنان خود را كتاب ها و رساله هايى كه بعد از مسيح به دست افراد مختلفى نوشته شده است قرار مى دهند و نام انجيل را هم بر چهار بخش از اين كتاب ها مى گذارند با اينكه از پاره اى از

ص: 28

مندرجات همين اناجيل برمى آيد كه مسيح داراى انجيل بوده است.

مثلًا مرقس در جمله اوّل باب اوّل انجيل خود مى گويد: «ابتدا انجيل عيسى مسيح پسر خدا!» ولى پس از آن شرح حالات مسيح را بيان مى كند.

دومين پرسشى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چرا با اين اناجيل و نامه ها و خوابنامه ها با آن كيفيّتى كه خود مسيحيان به آن اعتراف دارند معامله وحى آسمانى مى شود و آن را تا اين اندازه مقدّس مى شمرند با اينكه هيچ يك كتاب آسمانى نيست؟

مسيحيان براى اين پرسش دو نوع پاسخ مى گويند:

اوّل گاه مى گويند: «منابع اطّلاعات نويسندگان اناجيل، مطالب و حقايقى بود كه به وسيله رسولان، شاگردان و مردم آن عصر ايراد و تكرار مى شد و يك عنوان و شكل متّحدى بعد از قيام مسيح داشت و بدون شك بعضى از اين وقايع پيش از نوشته شدن اناجيل به رشته تحرير درآمده».(1)

مطابق اين نظريّه، منبع جمع آورى اناجيل اوّلًا برخى شاگردان مسيح و ثانياً مطالبى بوده كه در ميان مردم دهان به دهان مى گشته، به اضافه بعضى از نوشته هاى قبلى بوده است كه كمّ و كيف آن در دست نيست.

ولى اين سخن از چند جهت قابل ايراد است:

1. شاگردان مسيح همه متّفقاً به نوشتن اين اناجيل مبادرت


1- قاموس مقدّس، ص 112.

ص: 29

نكردند بلكه در نوشتن هر انجيلى تنها يكى از شاگردان يا يكى از شاگرد شاگردان دست اندر كار بوده و چنانكه خواهيم ديد خود اين شاگردان نيز (طبق گفته اناجيل) افراد مورد اعتمادى نبوده اند و بعضى از آنها دست به جنايات عجيبى زدند. پس چگونه به چنين كتاب هايى كه هر كدام به وسيله يك يا دو نفر نوشته شده مى توان اعتماد كرد، به خصوص كه افراد كاملًا مورد اعتمادى هم نبوده اند.

2. هيچ دليلى در دست نيست كه نويسندگان اناجيل، نوشته هاى قبلى مربوط به زمان مسيح در دست داشته اند و مطالبى را كه از وى شنيده اند در زمان وى نوشته باشند، حتّى مورّخان مسيحى جرأت چنين ادّعايى را ندارند و مدركى بر آن يافت نمى شود.

3. با توجّه به اينكه غالب مردم آن زمان بى سواد بوده اند و با توجّه به اينكه در نوشتن كتاب اصلى مسيح (مجموعه وحى هايى كه بر او نازل شده) در زمان خود مسيح كوتاهى شده و يا اگر نوشته شده از ميان رفته است، هرگز به شايعات و مطالبى كه در افواه مردم آن زمان مشهور بوده (آن هم سال ها پس از مسيح) نمى توان به عنوان يك منبع قابل اعتماد تكيه كرد. خوشبختانه در اين اناجيل نيز كمتر مطلبى به عنوان تعليمات آسمانى مسيح ديده مى شود بلكه چنانكه گفته شد غالباً شرح حال او و يارانش است.

دوم گاهى براى اثبات درست بودن اناجيل، پا را از اين فراتر نهاده و مى گويند: بعد از درگذشت مسيح، روح القدس مطالب اناجيل را به نويسندگان آنها وحى و الهام كرده، زيرا مسيح پس از

ص: 30

آنكه از مردگان برخاست به ميان آنان آمد و به همه آنها رسالت داد و در روز پنجاهم (پنجاه روز پس از شهادت او) همه شاگردانش- طبق وعده اى كه مسيح به آنها داده بود- از روح القدس پر شدند.

براى اثبات اين مدّعا شواهدى از خود اناجيل اقامه كرده اند كه نمونه آن را در اينجا مى آوريم:

در باب بيستم انجيل يوحنّا مى خوانيم: «و در شام همان روز كه يكشنبه بود، هنگامى كه درها بسته بود، جايى كه شاگردان به سبب ترس از يهود جمع بودند، ناگاه عيسى آمده، در ميان ايستاد و بديشان گفت: سلام بر شما باد! و چون اين را گفت دست ها و پهلوى خود را به ايشان نشان داد و شاگردان چون خداوند را ديدند شاد گشتند. باز عيسى به ايشان گفت: سلام بر شما باد! چنانكه پدر مرا فرستاد من نيز شما را مى فرستم و چون اين را گفت دميد و به ايشان گفت: روح القدس را بيابيد».(1)

طبق اين بيان، عيسى چند روز پس از كشته شدن، در ميان شاگردان خود آمد و براى معرّفى خود، آثار شكنجه را كه در دست و پهلويش بود به آنها نشان داد و گفت: شما فرستادگان من هستيد و در آينده اى نزديك روح القدس به سراغ شما خواهد آمد.

سپس در كتاب اعمال رسولان مى خوانيم:

«چون روز پنجاهم رسيد همگى به اتّفاق يكجا بودند. ناگاه صدايى چون صداى باد شديد كه مى وزيد از آسمان آمد و همه آن


1- انجيل يوحنّا، جمله هاى 19- 22.

ص: 31

خانه را كه در آنجا نشسته بودند پر كرد ... و همگى ايشان به روح القدس مملو شدند».(1)

اين ادّعا نيز از جهات مختلفى مردود است زيرا:

اوّلًا هيچ گونه دليلى بر رسالت شاگردان دوازده گانه مسيح به معنى نبوّت از جانب خدا و نزول وحى در دست نيست و جمله هايى كه در بالا از اناجيل و ساير كتاب هاى عهد جديد نقل شد- و جملات مشابه آنها- كمترين دلالتى بر اين موضوع ندارد.

امّا عبارتى كه از انجيل يوحنّا نقل شد كاملًا بر خلاف دلالت دارد، زيرا اين عبارت مى رسانَد كه شاگردان مسيح، رسول و فرستاده او بودند نه رسول و فرستاده خدا؛ مانند مبلّغانى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى دعوت اقوام ديگر به نقاط مختلف مى فرستاد.

امّا پر شدن حواريّون از روح القدس، كه از كتاب اعمال رسولان نقل كرديم، به هيچ وجه به معنى نزول وحى نيست بلكه كلمه روح القدس در انجيل گاهى به معنى كمك هاى غيبى و معنوى، يا فطرت توحيد و ايمان به خدا كه شامل همه افراد مؤمن مى شود استعمال مى گردد. شاهد گوياى اين مدّعا، جمله پنجم از باب پنجم رساله پولس برديسان است آنجا كه مى گويد: «زيرا كه محبّت خدا در دل هاى ما به روح القدس كه به ما عطا شد ريخته شده است».

واضح است كه در اين عبارت، اعطاى روح القدس به معنى نبوّت و رسالت نيست، بلكه به معنى روح ايمان و مددهاى معنوى


1- اعمال رسولان، باب 2، جمله هاى 1- 4.

ص: 32

نسبت به همگان است.

از همه گذشته چگونه مى توانيم با انجيل هايى كه وضعيّت آن مشكوك و فعلًا مورد بحث ماست، صدق و درستى خود آنها را ثابت كنيم؟ آيا به گفته يوحنّا يا پولس و امثال آنها، موقعيّت و مقام خود و همرديفانشان را مى توان اثبات كرد؟

آيا مى توان خود اناجيل را شاهد صدق اناجيل گرفت؟ بنابراين بايد اعتراف كرد كه مسأله نبوّت حواريّون، افسانه اى بيش نيست كه براى سرو سامان دادن به اوضاع بى سرو سامان اناجيل فعلى اختراع شده است؛ وگرنه هيچ گونه مدركى براى اين ادّعا در دست نيست.

ثانياً معلوم نيست چرا روح القدس كه زحمت كشيد و انجيل عيسى را- كه احتمالًا پس از عيسى در جريان مبارزه شديد يهود با مسيحيان از بين رفته بود- مجدّداً براى مسيحيان آورد، تنها يك انجيل درستِ مطابق تعليمات اصلى مسيح در اختيار آنها قرار نداد؟ چرا چهار انجيل بر چهار تن از شاگردان با عبارات گوناگون و گاهى با مطالب مختلف و احياناً متناقض و بر ضدّ هم (چنانكه توضيح آن خواهد آمد) نازل گردانيد؟! بنابراين بايد پذيرفت كه اين روح القدس در اين كار خود گرفتار بى سليقگى يا اشتباهى بزرگ شده است!

ثالثاً بسيارى از مندرجات اناجيل، شرح مشاهدات شخصى حواريّون و حوادثى است كه خود شاهد و ناظر آن بوده، يا از ديگران شنيده اند و جنبه وحيانى ندارد و اگر فرضاً وحى آسمانى

ص: 33

به وسيله روح القدس باشد تشخيص آن از استنباطات و مسموعات نويسندگان اناجيل ممكن نيست.

رابعاً از پاره اى از مندرجات اناجيل برمى آيد كه شاگردان مسيح چنان افراد مورد اعتمادى نبودند كه شايستگى مقام رسالت را داشته باشند.

***

شاگردان مسيح در آغاز دوازده تن بودند به نام هاى، پطرس و يوحنّا و متّى و يعقوب و اندرياس و فيلپس و توما و برثولما و يعقوب بن حلفى و شمعون غيور و يهودا برادر يعقوب و يهودا اسخريوطى.(1)

يهوداى اسخريوطى در زمان مسيح از خاصّان و نزديكان او و امين بيت المال بود ولى طبق شهادت عهد جديد، در بيت المال خيانت كرد و اموال فقرا را دزديد.

و همو بود كه در خون مسيح- به عقيده مسيحيان- شركت جست و در برابر مبلغى بسيار مختصر او را تسليم دشمنان كرد؛ ازاين رو وى را از زمره شاگردان مسيح طرد كردند و شخص ديگرى را به نام «مَتِياس» به جاى او برگزيدند.(2)


1- « اسخريوط» در اصل مركّب از دو كلمه« اس» به معنى مرد و« خريوت» است كه يكى از شهرهاى فلسطين بوده است.
2- اسامى شاگردان دوازده گانه و آن كه به جاى« يهودا اسخريوطى» انتخاب گرديد، در باب اوّل اعمال رسولان آمده است.

ص: 34

اينك به شرح گوشه اى از حالات او از كتب عهد جديد مى پردازيم:

در انجيل متّى مى خوانيم: «آن گاه يكى از آن دوازده تن كه به يهوداى اسخريوطى مسمّى بود، نزد رؤساى كهنه رفته، گفت: مرا چند خواهيد داد تا او (مسيح) را به شما تسليم كنم؟ ايشان سى پاره نقره با وى قرار دادند».

و در همين انجيل مى خوانيم: «ناگاه يهودا كه يكى از آن دوازده تن بود، با جمع كثيرى با شمشيرها و چوب ها از جانب رؤساى كهنه و مشايخ قوم آمدند و تسليم كننده او به ايشان (يهودا) نشانى داده، گفت: هر كه را بوسه زنم همان است او را محكم بگيريد در ساعت نزد عيسى آمده، گفت: سلام يا سيّدى!»(1)

به اين ترتيب اين شاگرد بى وفا، با حقّه بازى، عيسى را به قيمتى ناچيز به دست دشمنان سپرد تا او را به قتل برسانند. گرچه از باب بعد (باب 27 انجيل متّى) برمى آيد كه او بعداً پشيمان شد و خواست پول را پس بدهد ولى دشمنان مسيح نگرفتند و گفتند:

اين خونبهاست و آن را در بيت المال نمى گذاريم! سپس يهودا دست به انتحار زد و خود را خفه كرد! اين يك نمونه.

امّا در مورد ساير شاگردان نيز در اناجيل، مذمّت هاى شديدى ديده مى شود، از جمله اينكه:

1. در آن شب خطرناك كه عيسى به دست يهوديان گرفتار شد،


1- انجيل متّى، باب 26، شماره هاى 47 و 48.

ص: 35

همه او را رها كرده و متفرّق شدند و هر يك به نزد خاصّان خود رفتند، چنانكه انجيل يوحنّا مى گويد: «اينك ساعتى آمده كه متفرّق خواهيد شد هر يكى به نزد خاصّان خود و مرا تنها خواهيد گذاشت».(1)

در انجيل متّى نيز مى خوانيم: «در آن وقت جميع شاگردان او را گذارده گريختند!»(2)

و به اين ترتيب، پيشوا و بزرگ و استاد خود را در سخت ترين وضعيّت رها كرده و از حمايت و فداكارى در راه او مضايقه كردند و گريختند.

2. درباره پطرس كه از بزرگ ترين و مقرّب ترين شاگردان مسيح است و در شب هجوم يهود نيز مقدارى ايستادگى به خرج داد، مى خوانيم: در آن شب هنگامى كه مكرّر از او پرسيدند آيا عيسى را مى شناسى؟ از ترس جان خود سه مرتبه عيسى را انكار كرد، حتّى بر او لعن فرستاد و قسم خورد كه من اصلًا او را نمى شناسم.(3)

در حالى كه قبلًا مسيح به او گفته بود قبل از بانگ خروس سه مرتبه مرا انكار خواهى كرد و او در پاسخ گفته بود اگر هم كشته شوم چنين نمى كنم.(4)


1- انجيل يوحنّا، باب 16، شماره 32.
2- انجيل متّى، باب 26، شماره 56.
3- همان، شماره هاى 69- 75.
4- همان، شماره 35.

ص: 36

با آنكه از اناجيل برمى آيد كه مسيح پيشتر از وضع خطرناك آينده خود و خطرهايى كه از ناحيه يهود متوجّه وى مى شود به او خبر داد، ولى پطرس او را گرفته و گفت: «حاشا از تو اى خداوند كه اينها هرگز بر تو واقع نخواهد شد. ولى عيسى به او گفت: دور شو از من اى شيطان، زيرا كه باعث لغزش من مى باشى، زيرا نه امور الهى بلكه امور انسانى را تفكّر نمى كنى!»(1)

آيا با چنين نقاط ضعفى كه در شاگردان مسيح- البتّه طبق شهادت اناجيل موجود- بوده است مى توان باور كرد كه آنها پيامبر باشند و از طرف خداوند بر آنها وحى نازل شود و مأمور هدايت مردم گردند؟! كسانى كه از ترس جان خود، در سخت ترين لحظات هر چيز را فراموش كنند و فرار را بر قرار اختيار نمايند، يا بر پيشواى خود لعن فرستند با آنكه تمام جريان را قبلًا از پيشواى خود شنيده بودند و قول فداكارى داده بودند، چگونه صلاحيّت مقامى به آن عظمت دارند؟!

سؤال

ممكن است به ما ايراد كنند كه اگر غير مسلمانان در صحّت اناجيل موجود ترديد كنند جا دارد ولى مسلمانان حق ندارند در آن ترديد نمايند، زيرا قرآن در آيات بسيارى صحّت اناجيل موجود در زمان پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله را تأييد و تصديق كرده است و اگر تحريفى در


1- انجيل متّى، باب 17.

ص: 37

اناجيل رخ داده باشد مسلّماً مربوط به قبل از آن زمان است؛ بنابراين، اناجيل موجود كه عيناً همان اناجيل زمان نزول قرآن است، از نظر مسلمانان بايد محترم شمرده شود.

قرآن در آيه 41 سوره بقره مى فرمايد: «مُصَدّقًا لِّمَا مَعَكُمْ» و در آيات بسيارى از جمله 89 و 101 سوره بقره مى فرمايد: «مُصَدّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ» و در آيه 48 سوره مائده مى فرمايد: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقّ مُصَدّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ».

پاسخ

برخى بزرگان (1) در پاسخ آياتى كه تعبير به «مُصَدّقًا لِّمَا مَعَكُمْ» يا «مُصَدّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ» شده است فرموده اند كه منظور اين است: «كَوْنُهُ مُصَدّقاً لِما مَعَ اهلِ الكِتابِ مِنَ التَّوحيدِ وَبُطلانِ الثَّنَوِيَّةِ وَمِن الإعتقادِ بِالوَحىِ وَنُبُوَّةِ الأنبياءِ وَالصَّالِحينَ وَنُزُولِ الكُتُبِ المُقَدَّسَةِ وَيَومِ القِيامَةِ».

مختصر اينكه قرآن مجيد اصول معارف حقّه دينى را كه اهل كتاب با آن آشنايى داشتند تصديق مى كند بدين رو «لِما مَعَهُم» فرموده، نه لِما مَعَهُم مِنَ الكِتابِ.

سپس شاهدى بر اين مطلب ذكر كرده، مى گويد: اينكه قرآن چگونه ممكن است تمامى مندرجات تورات و انجيل موجود را تصديق كند با اينكه در آيات خود ضمن بيان سرگذشت پيامبران


1- علّامه بلاغى در الرحلة المدرسيه.

ص: 38

گذشته، بسيارى از نسبت هاى ناروايى را كه به آنها مى دادند تكذيب كرده، با اين حال چگونه ممكن است همه آن كتاب ها را تصديق كند؟

و در مورد آياتى كه تعبير به «مُصَدّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ» شده، مى فرمايد: منظور از جمله «بَيْنَ يَدَيْهِ» تقدّم زمانى است نه مكانى، زيرا قرآن شخص نيست كه از نظر مكان جلو يا عقب داشته باشد؛ بنابراين، منظور از آيات مزبور تصديق كتاب هاى آسمانى است كه پيش از قرآن نازل گرديده. بديهى است كتاب هايى كه مورد تصديق قرآن هستند همان كتاب هاى اصلى غير محرّف است كه در زمان انبياى گذشته وجود داشته اند نه كتاب هاى موجود.

در مورد كلمه «مُهَيْمِنًا» كه به معنى مراقبت قرآن از كتاب هاى آسمانى ديگر است چنين مى گويد: قرآن جلوى تحريف كتاب هاى آسمانى را گرفته، نه به اين معنى كه قرآن داراى نيرويى مادّى و جسمانى است كه جلوى تحريف كنندگان را بگيرد، بلكه به اين معنى كه قرآن با بيان حقايق، پرده از روى كار محرّفان برداشته و مشتشان را باز مى كند.(1)

ولى ما معتقديم كه آيات مزبور عموماً معناى ديگرى را تعقيب مى كند و اشاره به حقيقت ديگرى است و آن اينكه آيات مختلفى از قرآن گواهى مى دهد كه نشانه هاى پيامبر اسلام و آيين او در همان كتاب هاى محرّف كه در دست يهود و نصاراى آن زمان بوده وجود


1- تلخيص از الرحلة المدرسيه، ص 232- 236.

ص: 39

داشته، زيرا مسلّم است منظور از تحريف كتاب هاى آسمانى اين نيست كه تمام كتاب هاى موجود باطل و بر خلاف واقع است، بلكه به يقين بخشى از تورات و انجيل واقعى در لابه لاى همين كتاب ها وجود داشته و دارد و نشانه هاى پيامبر اسلام يا در همين كتاب ها و يا ساير كتاب هاى مذهبى كه در دست يهود و نصارى بوده، وجود داشته است (الان هم اشاراتى در آنها هست).

و به اين ترتيب، قيام پيامبر و دعوت او و كتاب آسمانى وى عملًا تمام آن نشانه ها را تصديق كرده و با آن مطابقت داشته است چنانكه در جمله «قَد صَدَّقتَ الرُّءْيَا»(1) يعنى كار تو مطابق خوابى است كه ديده اى!

و در آيه «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولُ النَّبِّىَّ الْأُمّىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِى التَّورَيةِ وَالْإِنْجِيلِ»(2) اين حقيقت صريحاً بيان گرديده است.

در آيات ديگرى نيز اين مطلب وارد شده كه نشانه هاى پيامبر اعظم در كتاب هاى مزبور بوده است. از جمله شواهد روشن بر اين معنى، آيه 41 سوره بقره است كه مى فرمايد: «ءَامِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدّقًا لِمَا مَعَكُمْ وَلَا تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلَا تَشْتَرُوا بَايَاتِى ثَمَنًا قَلِيلًا».(3)


1- ترجمه:« آن رؤيا را تحقّق بخشيدى» سوره صافّات، آيه 105.
2- ترجمه:« همان كسانى كه از فرستاده( خدا)، پيامبر« امّى»( و درس نخوانده) پيروى مى كنند؛ پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه به صورت مكتوب نزدشان است، مى يابند». سوره اعراف، آيه 157.
3- ترجمه:« و به آنچه نازل كرده ام ايمان بياوريد؛ كه نشانه هاى آن با آنچه در كتاب شماست مطابقت دارد؛ و نخستين كافر به آن نباشيد؛ و آيات مرا به بهاى ناچيزى نفروشيد».

ص: 40

منظور از گرفتن «ثَمَن قَليل» در برابر آيات خدا چيست؟ از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه جمعى از علماى اهل كتاب هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با همان نشانه ها ظهور كرد، كتاب هاى خود يا آياتى را كه مربوط به پيامبر بود پنهان كردند تا بتوانند چند روزى ديگر بر پيروان خود حكومت كنند.

مخصوصاً در شأن نزول آيه فوق نقل شده كه «حُيّى بن اخطَب» با چند تن از علماى يهود هر سال در منزل يكى از يهوديان ميهمانى داشته، او به خاطر ادامه اين گونه ميهمانى ها حاضر نشد كه آيات مربوط به نشانه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را از كتاب هاى مذهبى خود فاش كند.

اتّفاقاً پس از مراجعه به برخى تفاسير معروف اسلامى، مانند مجمع البيان مرحوم طبرسى ديديم كه در تفسير آيه 41 سوره بقره همين معنى را بى آنكه ذكرى از اشكال مزبور به ميان آمده باشد اختيار كرده اند.

در هر صورت آيات مزبور چيزى جز تصديق عملى قرآن و پيامبر نيست به نشانه هاى حقّانيّت آنها در كتاب هاى گذشته نمى رساند و كوچك ترين دلالتى بر تصديق تمام مندرجات تورات و اناجيل ندارد.

ص: 41

محتواى اناجيل و ساير كتب عهد جديد

از بحث هاى گذشته اين حقيقت روشن شد كه هيچ يك از اناجيل موجود و ساير كتاب هاى بيست و هفتگانه عهد جديد، كتاب آسمانى اى كه بر حضرت مسيح عليه السلام نازل گرديده نيست و همه مورّخان مسيحى نيز معترفند كه اين كتاب ها بعداً نگارش يافته و از دادن توضيح قانع كننده درباره اينكه انجيل واقعى (كتاب آسمانى مسيح) چه شده است عاجزند.

اكنون مى خواهيم قطع نظر از مدارك تاريخى و اعترافات صريح مزبور، خود اناجيل را از نظر محتويّات، مطالعه و بررسى كنيم.

اين مطالعات و بررسى ها به ما اطمينان مى دهد كه اناجيل كنونى نمى تواند كتاب آسمانى بوده باشد، زيرا اوّلًا بسيارى از مندرجات و محتويّات آنها زننده و دور از منطق و سست و بى اساس است.

ثانياً مندرجات آنها داراى تناقض و اختلاف است.

براى اثبات بخش اوّل چند نمونه زير كافى است:

1. در جمله هاى مختلفى از اناجيل، عيسى خداوند معرّفى شده

ص: 42

است. فى المثل در انجيل مرقس از قول مسيح چنين نقل مى كند:

«چگونه كاتبان مى گويند مسيح پسر داوود است ... خود داوود او را خداوند مى خواند، پس چگونه او را پسر مى باشد (يعنى پسر او مى باشد) و عوام النّاس كلام او را به خشنودى پذيرفتند».(1)

همين مطلب در انجيل متّى درباره عيسى نقل شده، آنجا كه مى گويد: «عيسى از ايشان پرسيده، گفت: درباره مسيح چه گمان مى بريد؟ او پسر كيست؟ بدو گفتند: پسر داوود! گفت: پس چطور داوود در روح او را خداوند مى خواند چنانكه مى گويد: خداوند به خداوند من گفت: به دست راست من بنشين تا دشمنان تو را پاى انداز تو سازم، پس هرگاه داوود او را خداوند مى خواند چگونه پسرش مى باشد».(2)

نظير اين تعبير در اناجيل ديگر نيز وجود دارد. زننده بودن اين تعبير جاى ترديد نيست، چه اينكه ظاهر آن شرك آشكار و دعوى الوهيّت مسيح است.

2. در انجيل يوحنّا تبديل شدن آب به شراب ناب را از نخستين معجزات مسيح معرّفى مى كند، آنجا كه مى گويد: «عيسى و شاگردانش را نيز به عروسى دعوت كردند و چون شراب تمام شد مادر عيسى بدو گفت شراب ندارند. (تا آنجا كه مى گويد) عيسى بديشان گفت: قدح ها را از آب پر كنيد و آنها را لبريز كردند


1- انجيل مرقس، باب 12، جمله هاى 35- 37.
2- انجيل متّى، باب 22، جمله هاى 44 و 45.

ص: 43

پس بديشان گفت: الان برداريد و به نزد رئيس مجلس ببريد پس بردند و چون رئيس مجلس آن آب را كه شراب گرديده بود بچشيد و ندانست كه از كجاست ليكن نوكران كه آب را چشيده بودند مى دانستند، رئيس مجلس داماد را مخاطب ساخته بدو گفت هر كسى شراب خوب را اوّل مى آورد چون مست شدند بدتر از آن را، ليكن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتى!! و اين ابتداى معجزاتى است كه از عيسى در «قاناى جليل»(1) صادر گشت و جلال خود را ظاهر كرد و شاگردانش به او ايمان آوردند».(2)

و عجيب تر اينكه در جمله هايى كه در انجيل متّى از مسيح در روز پيش از شهادتش (به عقيده مسيحيان) نقل شده، صريحاً شراب را «خون مسيح» معرّفى مى كند، آنجا كه مى گويد: «و چون ايشان (يعنى شاگردانش) غذا مى خوردند عيسى نان را گرفته، بركت داد و پاره كرده به شاگردان داد و گفت: بگيريد و بخوريد اين است بدن من! و پياله را گرفته شكر نمود و بديشان داد و گفت همه شما از اين بنوشيد زيرا كه اين است خون من! ... امّا به شما مى گويم كه بعد از اين از ميوه مو نخواهم نوشيد تا روزى كه آن را با شما در ملكوت پدر خود تازه آشامم!».(3)

مسيحيان امروز هم براى تجديد آن خاطره، مراسمى به نام


1- يكى از شهرهاى فلسطين است.
2- انجيل يوحنّا، باب دوم، جمله هاى 2- 12.
3- انجيل متّى، باب 26، جمله هاى 26- 30.

ص: 44

«عشاى ربّانى» برپا مى سازند و نان و شراب را به نام جسم و خون مسيح! با آداب خاصّى ميان افراد خود تقسيم مى كنند (شرح عشاى ربّانى و آداب عجيب آن بعداً خواهد آمد).

اكنون اين پرسش پيش مى آيد مايعى كه آثار سوءِ آن بر جسم و جان انسان محسوس است و زيان هاى بهداشتى آن در تمام كتاب هاى بهداشتى نوشته شده و از نظر مفاسد اخلاقى و اجتماعى نيز زيان هايى غير قابل انكار دارد و حتّى كسانى كه به آن آلوده هستند مانند معتادان به موادّ مخدر، در عين اينكه از اثر تخديرى آن لذّتى زودگذر مى برند به زيان آن معترفند، با اين حال چگونه مى توان پذيرفت پيامبرى كه راهنماى اخلاقى مردم است شراب سازى كند، سهل است، نخستين معجزه اش ساختن شراب باشد و او و شاگردانش در مجلس عمومى آنچنان ميگسارى كنند؟!

و شگفت آور اينكه شراب را خون خود معرّفى كند؛ خونى كه در عروق انسان جريان دارد و مايه حيات و ادامه زندگى اوست.

آيا ممكن است كتابى كه محتويّاتش از اين قبيل است يك كتاب آسمانى و راهنماى بشر باشد؟

از همه عجيب تر اينكه در كتب عهد قديم (تورات و ساير كتاب هاى يهود) كه مورد قبول تمام مسيحيان جهان است و هم به وسيله آنها ترجمه و در سراسر دنيا نشر گرديده، بارها از شراب مذمّت كرده و آن را منافى پرهيزگارى و مخالف با عقل و حكمت و همرديف زنا شمرده است:

ص: 45

در سفر اعداد از اسفار تورات چنين مى خوانيم:

«خداوند موسى را خطاب كرده گفت: بنى اسرائيل را خطاب كرده به ايشان بگو: چون مرد يا زن نذر خاص (نذر پرهيزگارى) كند و خود را براى خدا تخصيص نمايد (پارسا سازد) از شراب و مسكرات بپرهيزد و سركه شراب و سركه مسكرات را ننوشد و هيچ عصير انگور ننوشد و انگور تازه يا خشك نخورد و تمام ايّام تخصيصش (نذر پرهيزگاريش) از هر چيزى كه از تاك انگور ساخته شود از هسته تا پوست نخورد».(1)

گرچه موضوع بالا مربوط به نذر خاصّى به نام نذر پرهيزگارى است، از آن استفاده مى شود كه نوشيدن مشروبات الكلى با پرهيزگارى سازگار نيست و حتّى در اين حالت بايد از تمام فراورده هاى درخت انگور دورى كند؛ و اين خود نهايت خباثت شراب را مى رسانَد.

و در كتاب هوشع (چهارمين انبياى بنى اسرائيل) مى خوانيم: «زنا و شراب و شيره انگور، دل را مى گيرند».(2)

در اينجا زنا و شراب را در رديف هم ذكر كرده و ممكن است منظور از دل، همان قلب به معنى عقل بوده باشد. يعنى عقل را از انسان مى گيرد. و شيره انگور هم ظاهراً همان عصير مسكر است نه


1- تورات، سفر اعداد، باب 6، جمله هاى 1- 4. بايد توجّه داشت كه عبارت مزبور تركيبى از دو ترجمه فارسى از ترجمه هاى موجود است.
2- كتاب هوشع، باب 4، جمله 12.

ص: 46

شيره معمولى.

و در نخستين جمله باب بيستم از كتاب امثال سليمان مى خوانيم: «شراب استهزا مى كند و مسكرات عربده مى آورد و هر كه به آن فريفته شود حكيم نيست!».

اين جمله گواهى مى دهد كه شراب عقل را زايل مى كند و موجب مى شود انسان مورد ريشخند واقع شود.

و در باب 23 كتاب امثال سليمان در مذمّت شراب چنين مى گويد:

هنگامى كه شراب سرخ فام است و رنگش در جام نمايان ساخته و هم به راستى حركت مى نمايد (مى لرزد و موج مى زند) به آن منگر. چه عاقبت مثل مار مى گزد و مثل شاه مار (افعى) نيش مى زند. چشمان تو به زنان بيگانه نگران خواهد شد و دل تو متدبّر كجى ها خواهد بود (افكار غلط و گمراه كننده در نظر تو پيدا مى شود).(1)

در كتاب اشعياى نبى جمله هاى صريح ترى درباره مذمّت مشروبات ديده مى شود، آنجا كه مى گويد:

«واى بر آنان كه سحرگاه برمى خيزند تا در پى مسكرات روند و شب دير مى نشينند تا شراب ايشان را گرم كند».(2)

و در همان كتاب مى گويد: «ايشان نيز از شراب، ضال و از


1- امثال سليمان، باب 23، جمله هاى 31- 33.
2- كتاب اشعياى نبى، باب 5، جمله 11.

ص: 47

مسكرات گمراه شدند».(1)

در كتاب هاى عهد جديد در رساله پولس به افسسيان نيز مى خوانيم: «مست شراب مشويد كه در آن فساد است».(2)

اين جمله هاى صريح در نهى از شراب كه در كتاب هاى عهد قديم و جديد است، علاوه بر اينكه گواه زنده اى بر وجود تناقض در اين كتاب هاست، زيرا ابداً با نخستين معجزه مسيح سازگار نيست، زشتى و ناپاكى شراب و مفاسد اخلاقى و اجتماعى و گمراه كننده بودن آن را روشن مى سازد.

آيا با اين حال باز مى توان گفت تمام مندرجات اين كتاب ها از ناحيه خداست؟

سؤال

ممكن است ايراد شود كه بيشتر عبارات دليل بر ممنوع بودن مشروبات الكلى كه در بالا نقل شد از عهد قديم است و مسيحيان مى توانند ادّعا كنند كه كتاب هاى مزبور عموماً نسخ شده و منافاتى با مباح بودن آن در آيين مسيح ندارد.

پاسخ

اين ايراد از چند جهت قابل قبول نيست، زيرا اوّلًا در رساله


1- كتاب اشعياى نبى، باب 28، جمله 7.
2- عهد جديد، باب 5، جمله 18.

ص: 48

پولس باصراحت از آن نهى شده و منشأ فساد شمرده شده است و مسيحيان پولس را از رسولان و رساله هاى او را همرديف كتاب هاى آسمانى مى دانند.

ثانياً چنانكه بعداً خواهيم گفت، از پاره اى از سخنان مسيح كه در اناجيل نقل شده برمى آيد كه او هيچ گونه تغييرى در شريعت موسى نداد، بلكه آن را تكميل و ترويج كرد.

ثالثاً از همه اينها گذشته، نسخ در مورد اين گونه احكام (مثل مشروبات الكلى) كه هم عقل گواه بر زيان هاى جسمى و روحى و اخلاقى و اجتماعى آن است و هم در شرايع گذشته با تعبيراتى كه گذشت زمان در آن اثرى ندارد تحريم شده، به كلّى بى معناست. مثلًا در كتاب اشعيا شراب منشأ گمراهى معرّفى و در امثال سليمان به مار و افعى خطرناك تشبيه شده است و دليل بر تحريم آن را از دست دادن عقل در حال مستى و نگاه به زنان بيگانه و فكر گناه در سر پرورانيدن ذكر شده. بديهى است اينها امورى نيست كه با گذشت زمان قابل تغيير و تبديل و نسخ باشد و ابداً نسخ در اين گونه احكام راه ندارد.

***

3. داستان مريم مجدليه- در انجيل لوقا چنين مى خوانيم: يكى از فريسيان (1) از او (مسيح) وعده خواست كه با او غذا خورد پس به خانه فريسى درآمده بنشست* كه ناگاه زنى كه در آن شهر گناهكار


1- « فريسيان» طايفه اى از يهود بودند.

ص: 49

بود چون شنيد كه در خانه «فريسى» به غذا نشسته است شيشه اى از عطر آورده،* در پشت سر او نزد پاهايش گريان بايستاد و شروع كرد به شستن پاهاى او به اشك خود و خشكانيدن آنها به موى سر خود و پاهاى وى را بوسيده، آنها را به عطر تدهين كرد،* چون فريسى كه از او وعده خواسته بود اين را بديد با خود مى گفت كه اين شخص اگر نبى بودى هر آينه دانستى كه اين كدام و چگونه زن است كه او را لمس مى كند زيرا كه او گناهكارى است* عيسى جواب داده به وى گفت: اى شمعون چيزى دارم كه به تو بگويم! گفت: اى استاد بگو* گفت: طلبكارى را دو بدهكار بود كه از يكى پانصد و از ديگرى پنجاه دينار طلب داشتى* چون چيزى نداشتند كه ادا كنند هر دو را بخشيد بگو كدام يك از آن دو او را زيادتر محبّت خواهد نمود* شمعون در جواب گفت: گمان مى كنم آن كه او را زيادتر بخشيد، به وى گفت: نيكو گفتى* پس به سوى آن زن اشاره نموده، به شمعون گفت: اين زن را نمى بينى؟* به خانه تو آمدم آب به جهت پاهاى من نياوردى ولى اين زن پاهاى مرا به اشك ها شست و به موهاى سر خود آنها را خشك كرد* مرا نبوسيدى ليكن اين زن از وقتى كه داخل شدم از بوسيدن پاهاى من باز نايستاد* سر مرا به روغن مسح نكردى ليكن او پاهاى مرا به عطر تدهين كرد* از اين جهت به تو مى گويم گناهان او كه بسيار است آمرزيده شد، زيرا كه محبّت بسيار نموده است ليكن آن كه آمرزش كمتر يافت محبّت كمتر مى نمايد.*(1)


1- انجيل لوقا، باب 7، جمله هاى 36- 47.

ص: 50

اكنون كه شرح اين ماجرا را عيناً از انجيل دانستيم اين پرسش ها مطرح مى شود:

الف) چه لزومى داشت كه عيسى عليه السلام در برابر اظهار محبّت هاى نامناسب و غلط آن زن گناهكار تسليم شود و اجازه دهد كه او با اشك هاى چشمانش پاهاى وى را شست وشو داده و با گيسوانش آن را خشك كند، پاى او را به دست خود عطرمالى كرده و مرتّباً بر آن بوسه زند (به خصوص اينكه آن زن قاعدتاً پيرزن بدشكل و بدقواره اى نبوده، چه اينكه گناهكار شهر محسوب مى شد!

و اگر بپذيريم كه او براى توبه از گناهان سابق خود به سراغ عيسى آمده، همانا ندامت او از گناه و ايمان آوردن به خدا و علاقه او به مسيح و تصميم بر ترك اعمال خلاف، كافى بوده و ديگر هيچ مجوّزى براى آن همه صورتمالى و دستمالى و امثال آن در كار نبوده است. آيا تسليم در برابر اين اعمال دور از عفّت، با مقام نبوّت و رهبرى خلق و با مندرجات يك كتاب آسمانى سازگار است؟

ب) آيا اين عمل مسيح سرمشقى براى مردم ديگر به خصوص شاگردان او نمى شده كه از چنان اظهار محبّت هاى شرم آورى استقبال كنند؟

ج) عذرى كه در اين باب از مسيح نقل شده خيلى عجيب است، زيرا خلاصه عذر مزبور اين مى شود كه گناه اين زن از تو (شمعون) بيشتر است و چون بيشتر اظهار محبّت كرد، آمرزش بيشترى يافته، معلوم نيست اين پاسخ چه ربطى به ايرادى كه شمعون در دلش به

ص: 51

مسيح داشت دارد و اين مثال با اين منطق چگونه پاسخ ايراد او به مسيح خواهد شد؟

در هر حال اين بخش از انجيل لوقا نيز شاهد ديگرى بر محرّف بودن اين كتاب هاست، مخصوصاً اين داستان به افسانه شبيه تر است تا به حقيقت؛ كو آن همه اشك چشم كه كسى پاى ديگرى را (به جاى آب) با آن بشويد و با موهايش خشك كند؟!

***

4. حكم طلاق در مسيحيت

در اناجيل كنونى حكم شديدى درباره طلاق ديده مى شود كه نه شباهتى به احكام آسمانى و نه به قوانين حساب شده بشرى دارد و با هيچ منطقى تطبيق نمى كند و آن حكم ممنوعيّت مطلق طلاق است:

در انجيل لوقا مى خوانيم:

هر كس زن خود را طلاق دهد و ديگرى را نكاح كند زانى بود و هر كس زن مطلّقه مردى را به نكاح خويش درآورَد زنا كرده باشد.(1) (جمله 18).

نظير همين حكم در انجيل مرقس (2) و انجيل متّى (3) آمده است.


1- انجيل لوقا، باب 16، جمله 18.
2- انجيل مرقس، باب 10، جمله 11.
3- انجيل متّى، باب 5، جمله 33.

ص: 52

جالب توجّه اينكه انجيل متّى مى گويد: جمعى از بنى اسرائيل به مسيح عليه السلام ايراد كردند كه موسى عليه السلام اجازه طلاق داده، چرا تو نهى مى كنى؟ او جوابى داد كه مطالب مختلفى را در اين زمينه روشن مى سازد. اينك عين عبارت انجيل:

«به وى (يعنى عيسى) گفتند: پس از بهر چه موسى امر فرمود كه زن را طلاق نامه بدهند و جدا كنند؟ ايشان را گفت موسى به سبب سنگدلى شما، شما را اجازت داد كه زنان خود را طلاق دهيد ليكن از ابتدا چنين نبوده. و به شما مى گويم هر كس زن خود را به غير علّت زنا طلاق دهد و ديگرى را نكاح كند زانى است و هر كس زن مطلّقه را نكاح كند زنا كند. شاگردانش به او گفتند: اگر حكم شوهر با زن چنين باشد نكاح نكردن بهتر است. ايشان را گفت تمامى خلق اين كلام را نمى پذيرند مگر به كسانى كه عطا شده است زيرا كه خصى ها مى باشند كه از شكم مادر چنين متولّد شده اند، و خصى ها هستند كه از مردم خصى شده اند و خصى ها مى باشند كه به جهت ملكوت خدا خود را خصى نموده اند آن كه توانايى قبول دارد بپذيرد (هركس قابليّت آن را دارد آن را قبول نمايد- ترجمه ديگر)».(1)

از عبارات فوق به خوبى چند موضوع استفاده مى شود:

الف) طلاق از نخست مشروع نبوده است.

ب) موسى به جهت سنگدلى مردم اجازه طلاق داد.

ج) طلاق به غير علّت زنا به هيچ وجه جايز نيست.


1- انجيل متّى، باب 19، جمله هاى 7- 12.

ص: 53

د) كسانى كه توانايى دارند زن نگيرند بهتر است (زيرا مسيح قول شاگردانش را تصديق كرد و گفت: ولى تمام مردم نمى توانند از ازدواج خوددارى كنند مگر كسانى كه مشمول لطف و عنايت خدا شده اند و سپس براى تأييد اين سخن افراد خصى را سه دسته مى كند: خصى مادرزاد، و خصى به واسطه طرق مخصوصى كه در ميان مردم رايج است، خصى به خاطر خدا و ملكوت! ممكن است عدم ازدواج روحانيان مسيحى، يك بخش از آن مربوط به الهام گرفتن از همين گفتار شاگردان مسيح و خود او باشد).

در هر صورت اين عبارات صريح اناجيل سبب شده كه مسيحيان طلاق را ممنوع بدانند، ولى امروز بسيارى از ملل مسيحى به حكم ضرورت زندگى، اين قانون را شكسته و در كشورهاى خود طلاق را قانونى ساخته اند.

اكنون به بررسى اين حكم مى پردازيم:

1. نخستين چيزى كه در اينجا به نظر مى رسد اين است: مسيح كه خودش مدّعى است براى تكميل آيين تورات آمده نه براى تغيير آن، چگونه چيزى كه در آيين موسى عليه السلام جايز بوده است به كلّى ممنوع ساخته؟

در انجيل متّى مى خوانيم:

«گمان مبريد كه آمده ام تورات يا صحف انبيا را باطل سازم، نيامده ام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم زيرا هر آينه به شما مى گويم تا آسمان و زمين زايل نشود همزه و نقطه اى از تورات هرگز زايل

ص: 54

نخواهد شد تا همه واقع شود، پس هر كس يكى از اين احكام كوچك ترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود».(1)

همين مطلب در انجيل لوقا نيز آمده است:

ليكن آسان تر است كه آسمان و زمين زايل شود از آنكه يك نقطه از تورات ساقط گردد.(2)

روشن است كه منظور از عدم زوال يك نقطه از تورات، نقوش و كتابت آن نيست زيرا آن هم با گذشت زمان از بين مى رود، بلكه منظور معانى اين نقوش است. يعنى مطالب و احكام آن هرگز نسخ نمى گردد (البتّه به عقيده كسانى كه به اناجيل كنونى ايمان دارند).

اتّفاقاً «نسخ» در لغت به معنى زايل كردن است و شايد تعبير صحيح تر در ترجمه اين عبارات انجيل همان تعبير به نسخ باشد.

سؤال

ممكن است كسانى سؤال كنند كه اين حكم شايد يك حكم موقّت در لسان موسى عليه السلام بوده است، نه جزءِ احكام شريعت و تورات او.

پاسخ

اين حكم صريحاً در تورات كنونى كه مورد قبول مسيحيان نيز


1- انجيل متّى، باب 5، جمله هاى 17- 19.
2- انجيل لوقا، باب 16، جمله 17.

ص: 55

هست آمده و به صورت يك حكم شرعى مسلّم مانند ساير احكام شريعت موسى عليه السلام ذكر شده است.

در پنجمين كتاب تورات كه به سفر تثنيه معروف است (1) چنين مى خوانيم:

چون كسى زنى را به نكاح خود درآورد اگر در نظر او پسند نيايد از اينكه چيزى ناشايسته در او بيايد آن گاه طلاق نامه نوشته، به دستش دهد و او را از خانه اش رها كند و از خانه او روانه شده، برود زن ديگرى شود و اگر شوهر ديگر نيز او را مكروه دارد طلاق نامه نوشته به دستش بدهد و او را از خانه اش رها كند.(2)

***

يك حكم غيرمنطقى

2. بى ترديد پيمان زناشويى پيمان مقدّسى است و بايد كوشيد كه تا پايان عمر ادامه يابد، امّا بى شك ضرورت هايى پيش مى آيد كه ادامه اين پيمان قابل تحمّل نيست و توليد انواع مفاسد يا ناراحتى هايى براى طرفين مى كند.

ما هرگز نمى توانيم اصرار كنيم كه اين پيمان در اين موارد ادامه يابد هرچند توليد ناراحتى و مفسده كند. به عنوان نمونه چند مورد را يادآور مى شويم:


1- چون احكام شريعت موسى در آن تكرار شده، آن را« سفر تثنيه» مى نامند.
2- تورات، سفر تثنيه، باب 24، جمله هاى 1- 3.

ص: 56

الف) در موارد ناسازگارى قطعى كه روحيّه زن و مرد به عللى چنان با هم اختلاف دارد كه هيچ گونه اميدى به سازش آنها نيست و اگر على رغم اين عدم توافق، آنها را به حكم اجبار وادار به ادامه زندگى زناشويى كنيم ممكن است اقدام به خودكشى يا فرار از خانه نمايند، يا بيم آن برود كه يكديگر را نابود كنند. آيا در چنين فرضى كه وقوع آن هيچ بعيد نيست معقول است كه آنها را به ادامه زناشويى مجبور كنيم اگرچه منتهى به اين امور شود؟ و آيا صحيح است كه حقّ طلاق را در اين موارد مطلقاً از مرد سلب نماييم؟

ب) در موارد اضطرار، مانند اينكه مرد و زن هر دو به علّت عدم قدرت بر زندگى در يك محل (به اين ترتيب كه- مثلًا- مزاج يكى ايجاب مى كند در منطقه گرم و خشك و ديگرى در منطقه سرد و مرطوب زندگى كند) يا شغل مرد به گونه اى است كه جز در مناطقى كه با وضع زن سازگار نيست نمى تواند بماند، آيا در چنين مواردى مى توان گفت زن و مرد مجبورند تا پايان عمر بر همان ازدواج سابق بمانند و اگر مرد اقدام به طلاق و ازدواج جديد كند زنا كرده است؟

ج) در مواردى كه امراض غير قابل علاج يا ديوانگى و جنون براى يكى از طرفين، يا بيمارى هايى كه مانع از هرگونه عمل جنسى است، يا مفقودالاثر شدن يكى از زوجين پيش آيد، آيا مى توان طرف ديگر را به حكم اجبار در زندان اين ازدواج تا ابد محبوس كرد؛ ازدواجى كه هيچ سودى ندارد و جز ضرر نتيجه اى ازآن عايدنمى شود.

ص: 57

اصولًا اصرار بر ادامه زوجيّت در اين گونه موارد، اغلب منجر به ارتكاب زنا مى شود؛ همان عملى كه ترس از آن باعث جعل چنين حكمى شده زيرا بديهى است كمتر كسى حاضر مى شود يك عمر در چنين حالى به سر بَرد.

ممكن است كسى بگويد پس از يك بار زنا، طلاق جايز و محذور برطرف مى شود و تا آخر عمر ادامه نمى يابد.

ولى بايد توجّه داشت كه اوّلًا؛ اين حكم فقط در مورد زنا كردن زن است نه مرد؛ بنابراين، اگر زنى ديوانه، يا مفقودالاثر، يا مبتلا به مرضى شود كه مانع از هرگونه عمل جنسى است و شوهرش جوان باشد بايد تا آخر عمر، همسرش صبر كند اگرچه مرتكب ده ها عمل منافى عفّت شود. آيا بهتر اين نيست كه او را طلاق دهد و زندگى جديدى براى خود فراهم سازد؟

ثانياً؛ معناى اين سخن اين است كه اوّل او را رها كنيم تا زنا كند و سپس به او اجازه طلاق بدهيم. آيا بهتر اين نيست كه همان اوّل بدون ارتكاب اين عمل خلاف به او اجازه طلاق داده شود؟

ازاين رو مشاهده مى كنيم در محيطهايى كه پايبند به قانون منع طلاق هستند آلودگى زيادى وجود دارد كه حتّى كشيشان مسيحى هم به آن اعتراف كرده اند. به عنوان نمونه:

پروفسور بى سى شل، استاد علوم الهى دانشگاه مانهاتان كه از كشيشان مورد احترام كاتوليك هاست، در مقاله اى نوشته است:

خشونت و سختگيرى كليساى كاتوليك در جلوگيرى از طلاق،

ص: 58

نادرست و باعث انحراف اخلاقى زن و شوهرانى مى شود كه ناچارند از هم جدا زندگى كنند.(1)

گذشته از اين، خود اين مطلب- كه تنها مجوّز طلاق، زنا كردن زن است- شوهران و زنانى را كه ميل و رغبت به ادامه زوجيّت ندارند تشويق مى كند كه براى رسيدن به مقصود خود از اين وسيله استفاده كنند و مرتكب اين عمل شوند تا آزاد گردند.

اتّفاقاً اين موضوع مكرّر واقع شده است. آيا چنين قانونى كه عملًا افراد را به آلودگى دعوت مى كند مى تواند يك قانون آسمانى و كتاب محتوى آن، كتاب آسمانى باشد؟

3. موضوع ديگرى كه در اينجا جلب توجّه مى كند اين است كه در عباراتى كه از انجيل درباره طلاق نقل كرديم اين جمله به چشم مى خورد كه: «موسى به سبب سنگدلى شما، شما را اجازت داد كه زنان خود را طلاق دهيد».

در اينجا اين پرسش پيش مى آيد كه آيا مى توان بر اثر سنگدلى جمعيّتى، حكمى را بر خلاف آنچه مصلحت بوده و خواهد بود تغيير داد و به فرض كه اين مطلب را به صورتى توجيه كنيم، باز اين پرسش باقى مى ماند كه آيا جمعيّت بنى اسرائيل كه در آن زمان موظّف به پذيرفتن آيين مسيح شدند سنگدلى خود را از دست داده بودند، يا به شهادت اناجيل، بزرگ ترين سنگدلى را در مورد مسيح و ياران او انجام دادند؟


1- روزنامه كيهان، 6/ 12/ 1346.

ص: 59

مبارزه با يك امر طبيعى

4. از همه اينها گذشته از عباراتى كه از باب نوزدهم انجيل متّى درباره اقسام سه گانه «خصى» ها نقل كرديم و از عبارات قبل و بعد آن به خوبى برمى آيد كه اگر انسان بتواند خود را براى ملكوت خدا خصى كند افتخارى است ولى همه كس قدرت آن را ندارند.

اگر منظور از خصى كردن، معناى واقعى آن باشد كه راستى دستور عجيبى است و ايراد آن بر همه كس روشن.

و اگر منظور، ترك ازدواج به طور مطلق باشد آن نيز امرى است بر خلاف قانون آفرينش و خلقت و هم بر خلاف منطق عقل و مصالح اجتماع و هم بر خلاف پاره اى از مندرجات صريح كتب عهد جديد.

مى دانيم كه قوانين دينى بايد همواره مكمّل قوانين آفرينش باشد. به عبارت ديگر، دستگاه تشريع بايد دستگاه تكوين را تكميل كند؛ پس چگونه ممكن است خداوند از طريق آفرينش، غرايز خاص را در وجود انسان بيافريند و از طريق قوانين مذهبى به كلّى جلوى آن را بگيرد (نه اينكه آن را رهبرى و تعديل نمايد)؟

كدام منطق و عقل اجازه مى دهد يك طبقه پرجمعيّت، براى هميشه ترك يك امر فطرى كنند به خصوص كه اين طبقه- يعنى روحانيان- از طبقات ممتاز جمعيّت باشند و فرزندانى ممكن است از آنها به وجود آيد كه هم به حكم وراثت و هم به حكم محيط تربيتى، هوش و ذكاوت و استعداد قابل توجّهى براى احراز مقام

ص: 60

رهبرى معنوى مردم داشته باشند.

جان الدر نويسنده كتاب تاريخ اصلاحات كليسا كه خود از طرفداران مذهب پروتستان است، ضمن اعتراض به رسم زندگى مجرّد و اجرا و تحميل آن بر طبقه وعّاظ و كشيشان مى گويد:

در ممالك پروتستان به تجربه ثابت شده است كه اولاد واعظان بيست مرتبه بيشتر از اولاد ساير طبقات مردم، استعداد احراز مقامات عالى و مهم را دارند.(1)

به علاوه اين مطلب با آنچه در رساله هاى پولس از كتب عهد جديد مى خوانيم وفق نمى دهد. در رساله اوّل پولس به قرنتيان مى خوانيم: «آيا اختيار نداريم خواهر دينى را به زنى گرفته، همراه خود ببريم مثل ساير رسولان و برادران خداوند».(2)

از اين بيان به خوبى استفاده مى شود كه پولس و ساير شاگردان مسيح و رسولان و برادران مسيح نيز ازدواج كردند و بر چنين مطلبى وقعى ننهادند.

و در رساله اوّل پولس به تيموتاوس مى خوانيم: «اسقف بايد بى ملامت و صاحب يك زن و هوشيار و خردمند و صاحب نظام و مهمان نواز و راغب به تعليم باشد».(3)

قابل توجّه اينكه در همان رساله در باب چهارم مى خوانيم:


1- تاريخ اصلاحات كليسا، ص 115.
2- عهد جديد، رساله پولس، باب 9، جمله 5.
3- همان، باب 3، جمله 2.

ص: 61

«ولى روح صريحاً مى گويد: در زمان آخر بعضى از ايمان برگشته، به ارواح مضلّ و تعاليم شياطين اصغا خواهند نمود* به رياكارى دروغگويان كه ضماير خود را داغ كرده اند كه از مزاوجت منع مى كنند و حكم مى نمايند به احتزاز از خوراك هايى كه خدا آفريد براى مؤمنين و عارفين به حق تا آنها را به شكرگزارى بخورند».(1)

از اين عبارت به خوبى برمى آيد كه منع از ازدواج از بدعت هايى است كه در زمان هاى بعد به وجود خواهد آمد و اين بر اثر اغواى شياطين و ارواح گمراه كننده است.

اين بيانات با آنچه از انجيل متّى برمى آيد متناقض است و قابل جمع نيست.

در ضمن از آنچه گفته شد اين حقيقت روشن گرديد كه تجرّد هميشگى كه از جمله هاى انجيل متّى مربوط به عدم تشريع طلاق استفاده مى شود و كليساى كاتوليك الان هم آن را به عنوان يك قانون اجبارى براى كشيشان مى شناسد، هم بر خلاف مندرجات كتب مقدّسه عهد جديد است و هم برخلاف عقل و مصالح اجتماع.

از اينها گذشته، مصلحت دستگاه روحانيّت مسيحيّت كاملًا بر خلاف چنين قانونى است، زيرا اين موضوع سبب مى شود كه روحانيّت كاتوليك كه طرفدار تجرّد اجبارى كشيشان است آلودگى هاى فراوانى پيدا كند، چه اينكه مى دانيم غريزه جنسى از سركش ترين غرايز بشر است و محدود ساختن آن در يك عمر


1- عهد جديد، رساله پولس، باب 4، جمله هاى 1- 3.

ص: 62

براى اغلب افراد ميسّر نيست و طغيان آن موجب بروز رسوايى مى شود و اين موضوع در روحانيّت مسيحيّت بارها اتّفاق افتاده و جنجال هاى عجيبى آفريده است.

جان الدر در كتاب تاريخ اصلاحات كليسا نيز به اين معنى اعتراف كرده است، آنجا كه مى گويد:

در عين حال اين نكته را بايد با كمال پوزش متذكّر شد كه عهد و ميثاق و سوگند مجرّد ماندن و دورى كردن از زن، كراراً از طرف كشيشان در عصر لوتر نقض گرديد و نقض چنين پيمانى خود به مثابه يك افتضاح و رسوايى بين المللى بود.(1)

افزون بر آنچه گفته شد، سركوب يك غريزه نيرومند و عدم اشباع آن از راه هاى صحيح، اغلب همراه با واكنش هاى شديد و آزاردهنده روحى و جسمى است.

ازاين رو بسيارى از جوانانى كه در سنّ ازدواج اقدام به اين كار نمى كنند گرفتار ناراحتى هاى روانى و اضطراب و كج خلقى و پراكندگى فكر و بى اعتنايى به زندگى و نوميدى و بدبينى و امثال آن مى شوند؛ البتّه پس از ازدواج همه اين آثار برطرف شده و جاى خود را به آرامش كامل مى سپارد.

قرآن مجيد نيز به اين حقيقت علمى اشاره كرده و مى فرمايد:

« «وَمِنْ ءَايَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا»؛ از نشانه هاى او (خدا) اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما


1- تاريخ اصلاحات كليسا، ص 116.

ص: 63

آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد».(1)

آيا با اين حال صحيح است جمعى از مردم- به خصوص علما و روحانيان و مبلّغان مذهبى كه نيازمند آرامش روحى و آسودگى خاطر بيشترى هستند- به عملى دست بزنند كه مايه عدم آرامش و پراكندگى فكر و سوءِ خلق است.

ترك ازدواج در اسلام

ممكن است در اينجا ايراد شود كه در اسلام نيز ترك ازدواج ممدوح است و شاهد آن آيه اى است كه در قرآن مجيد درباره يحيى وارد شده، آنجا كه مى گويد: «أَنَّ اللَّهَ يُبَشّرُكَ بِيَحْيَى مُصَدّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ».(2)

زيرا «حصور» به معنى كسى است كه از ازدواج امتناع مى ورزد و روشن است كه آيه در مقام مدح يحيى است.

پاسخ

فقهاى اسلام همه در اين عقيده اتّفاق نظر دارند كه ازدواج براى كسانى كه به آن ميل و علاقه دارند مستحبّ است.

صاحب جواهر الكلام در آغاز كتاب نكاح مى گويد: النّكاح


1- سوره روم، آيه 21.
2- ترجمه:« خدا تو را به يحيى بشارت مى دهد؛( كسى) كه كلمه خدا/ مسيح را تصديق مى كند؛ و رهبر خواهد بود؛ و از هوس هاى سركش بركنار، و پيامبرى از صالحان است». سوره آل عمران، آيه 39.

ص: 64

مشروعٌ بل مستحبٌ لِمَن تاقت واشتاقت نفسه إليه مِن الرّجال وَالنّساء كتاباً وسُنَّة مستفيضة أو متواترة وإجماعاً بقسميه مِن المسلمين فضلًا عن المؤمنين أو ضرورة مِن المذهب بل الدّين.

روايات فراوانى كه در اين زمينه نقل شده نيز با كمال وضوح و صراحت اين حقيقت را تأييد مى كند.(1)

بديهى است مورد بحث ما غالباً كسانى اند كه ميل و علاقه به ازدواج را دارند.

امّا در مورد كسانى كه ميل و علاقه قابل ملاحظه اى به ازدواج ندارند نيز مشهور استحباب آن است و فقط قول ضعيفى به استحباب ترك در اين صورت داريم كه استناد به آيه مزبور كرده اند.

ولى دلالت آيه بر اين معنى روشن نيست، زيرا كلمه «حصور» از مادّه «حصر» به معنى حبس گرفته شده و جمعى از مفسّران آن را چنين معنى كرده اند: «المبالغ فى حبس النّفس عن الشّهوات والملاهى» و بنابراين هيچ دلالتى بر ممدوح بودن امتناع از نكاح ندارد.

سياق آيه نيز اين معنى را تأييد مى كند، زيرا به عنوان يك صفت كاملًا ممتاز در رديف نبوّت ذكر شده است و ترك ازدواج اگر هم ممدوح باشد اين همه اهمّيّت ندارد.

و به فرض كه مراد از «حصور» كسى باشد كه از ازدواج


1- براى توضيح بيشتر به وسائل الشيعه، كتاب النّكاح مراجعه كنيد.

ص: 65

خوددارى مى كند باز ممكن است مراد لوازم معنى باشد نه خود معناى اصلى، يعنى مدح به اعتبار تملّك بر نفس و تسلّط بر شهوات بوده باشد.

و در هر صورت با يك كلمه مبهم نمى توان از اجماع و اتّفاق علماى اسلام و آن همه احاديث و روايات صريح، رفع يد نمود.

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

ما استَفادَ امرءٍ مُسلِمٍ فائِدَةً بَعدَ الإسلامِ أفضَلُ مِن زَوجَةٍ مُسلِمَةٍ تَسُرُّهُ إذا نَظَرَ إلَيها وَتُطيعُهُ إذا أمَرَها وَتَحفَظُهُ إذا غابَ عَنها في نَفسِها وَمالِهِ

: «مرد مسلمان فايده اى بعد از مسلمان شدن نصيبش نشده است كه برتر باشد از زنى كه هرگاه به او بنگرد دلش شاد مى شود، وقتى به او فرمان مى دهد اطاعت مى كند و چون شوهر از خانه بيرون رود او از خود و اموال شوهر حفاظت مى كند».(1)


1- كافى، ج 5، ص 327.

ص: 66

ص: 67

دورنماى مسيحيّت

هر يك از اديان و مذاهب جهان از نظر معارف مذهبى و به اصطلاح مكتب خاصّ فكرى و روحانى قيافه مخصوصى دارند كه در برخوردهاى نخست خود را به انسان نشان مى دهند. اين قيافه كلّى و عمومى مذهب بسيار چيزها مى تواند به ما بياموزد و راهنمايى براى ارزيابى آن مذهب و پى بردن به ساير محتويّات آن است.

منظور از قيافه مذهب همانا برداشت كلّى آن مذهب درباره مسائلى از قبيل هدف آفرينش جهان، منظور از افزايش انسان، هدف بعثت پيامبران، سرنوشت انسان پس از مرگ، راه رسيدن به سعادت واقعى، و كيفيّت روابط انسان ها در زندگى اجتماعى و چگونگى تفسيرى است كه از اين مسائل دارد.

بديهى است اين برداشت كلّى، مسير مذهب را در مسائل كوچك تر روشن مى سازد.

در اينجا نخست قيافه اصلى اسلام را در اين مسائل بررسى

ص: 68

كرده، سپس آن را با آنچه مسيحيّت كنونى از خود نشان مى دهد مقايسه مى كنيم آن گاه مطالب فراوانى روشن خواهد شد.

متون اصلى اسلام (آيات قرآن مجيد) درباره مسائل مزبور چنين مى گويد:

1. همه چيز در اين جهان براى انسان آفريده شده و مسخّر فرمان او و در راه تأمين منافع اوست:

- «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِى السَّموَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ».(1)

- «وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ».(2)

- «وَسخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ».(3)

- «وَهُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ».(4)

- «وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ».(5)

- «وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ».(6)

و به اين ترتيب، بزرگ ترين ارزش و شخصيّت از آنِ انسان


1- ترجمه:« آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمان ها و زمين است مسخّر شما كرده است». سوره لقمان، آيه 20.
2- ترجمه:« و خورشيد و ماه را- كه با برنامه منظّمى در حركت اند- به تسخير شما درآورد». سوره ابراهيم، آيه 33.
3- ترجمه:« و شب و روز را مسخّر شما ساخت». سوره ابراهيم، آيه 33.
4- ترجمه:« او كسى است كه دريا را مسخّر( شما) ساخت». سوره نحل، آيه 14.
5- ترجمه:« و نهرها را مسخّر شما كرد». سوره ابراهيم، آيه 32.
6- ترجمه:« و كشتى ها را مسخّر شما ساخت، تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند». سوره ابراهيم، آيه 32.

ص: 69

است و همه موجودات اين جهان براى او آفريده شده اند.

2. مبدأ وجود همه خداست و بازگشت همه هم به سوى اوست.

به عبارت ديگر همه به سوى آن وجود كامل و بى پايان از هر جهت، در حركت اند «وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ».(1)

3. منظور از آفرينش انسان اين بوده كه نشانه اى باشد از آن ذات پاك كه منبع تمام صفات كمال است.

قرآن در سرگذشت آفرينش انسان، نخست مى گويد: «إِنّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً».(2)

و سپس داستان خلقت انسان و تعليم حقايق موجودات به او (علم اسماء) و آموختن آن به فرشتگان و اعتراف گرفتن از آنها به عجز در برابر معلومات انسان تشريح مى كند.

گذشته از اين، پرورش صفات عالى انسانيّت را نيز هدف ديگرى از آفرينش انسان معرّفى كرده و از «انسان كامل» به بنده خدا تعبير مى كند: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ».(3)

و به اين ترتيب، هدف را تربيت انسان كامل (بنده خدا) ذكر مى كند.


1- ترجمه:« و او شما را نخستين بار آفريد، و به سوى او بازگردانده مى شويد». سوره فصّلت، آيه 21.
2- ترجمه:« من بر روى زمين جانشينى / نماينده اى قرار خواهم داد». سوره بقره، آيه 30.
3- ترجمه:« من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينكه مرا بپرستند( و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)». سوره ذاريات، آيه 56.

ص: 70

صفات بندگان خدا، انسان كامل را در دوازده آيه در سوره فرقان (1) بيان كرده كه مضمون آن چنين است:

بندگان خاصّ خدا كسانى اند كه آرام و بى تكبّر بر زمين راه مى روند، و در برابر سخنان نابخردانه پرخاش نمى كنند و آنها را به نيكى پاسخ مى گويند، در پيشگاه خداوند سر به سجده مى نهند و در برابر او به نيايش برمى خيزند، از كيفرهاى او در هراسند و لذا مراقب اعمال خويش اند.

در راه خدا انفاق و بخشش مى كنند و در اين راه از اسراف و بخل بركنارند.

هرگز براى خدا همتا قائل نمى شوند و هرگز دست به خون بيگناهان نمى آلايند.

دامان عفّت خويش را آلوده نمى سازند و اگر مرتكب گناه شوند توبه كرده، به سوى خدا بازمى گردند و با كار شايسته و نيك، كار بد خود را جبران مى كنند.

هرگز در مجالس باطل حضور نمى يابند و بزرگوارانه از برابر لغو و باطل مى گذرند.

در برابر سخنان خدا و آثار او در سراسر جهان هستى، همچون كوران و كران نيستند.

آنان توجّه خاصّى به اصلاح خانواده خويش دارند و از خدا مى خواهند كه همسر و فرزند پاك و لايقى كه مايه روشنى


1- سوره فرقان، آيات 63- 74.

ص: 71

چشمشان شود به آنها عطا كند.

آنها بزرگى و عزّت را در پرهيزگارى مى جويند و از خدا مى خواهند كه آنها را پيشوا و سرمشق پرهيزگاران قرار دهد.

منطق اسلام در اين بخش از آيات مزبور به خوبى روشن مى شود.

4. هدف بعثت پيامبران از نظر اسلام چند چيز است:

الف) اقامه اصول عدالت «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».(1)

ب) پرورش و آموزش، يا تربيت و تعليم و نجات از گمراهى ها «هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمّيّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايَاتِهِ وَيُزَكّيهِمْ وَيُعَلّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُبِينٍ».(2)

ج) هدايت از تاريكى هاى گناه به سوى نور ايمان و حقيقت و اطاعت «كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ».(3)

د) بخشيدن حيات و زندگى معنوى به انسان ها «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ


1- ترجمه:« ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب آسمانى و ميزان( شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند». سوره حديد، آيه 25.
2- ترجمه:« او كسى است كه در ميان جمعيّت درس نخوانده، پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها بخواند و آنها را تزكيه كند و به آنان كتاب( قرآن) و حكمت بياموزد، هرچند پيش از آن در گمراهى اى آشكار بودند». سوره جمعه، آيه 2.
3- ترجمه:«( اين) كتابى است كه بر تو نازل كرديم، تا مردم را از تاريكى ها( ى شرك و ظلم و جهل) به سوى روشنايى( ايمان و عدل و آگاهى)، بيرون آورى». سوره ابراهيم، آيه 1.

ص: 72

ءَامَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ».(1)

5. همه انسان ها پس از مرگ بار ديگر در روز رستاخيز به زندگى برمى گردند و نتيجه آنچه از نيك و بد انجام داده اند مى بينند «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ* وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ».(2) و به اين ترتيب، سرسوزنى از اعمال خوب و بد او از بين نخواهد رفت و جزاى آن را مى بيند. اعضاى بدن او و حتّى زمينى كه بر آن زندگى مى كند گواه اعمال او خواهند بود «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ».(3) «يَوْمَئِذٍ تُحَدّثُ أَخْبَارَهَا* بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا».(4)

سرنوشت هر كس به دست خود اوست و هر كس در گرو عمل خويش است «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ».(5) و در سايه سعى و كوشش خود به جايى مى رسد.

خداوند همه را راهنمايى كرده و اين انسان ها هستند كه راه


1- ترجمه:« اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد». سوره انفال، آيه 24.
2- ترجمه:« پس هر كس هموزن ذرّه اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند- و هر كس هموزن ذرّه اى كار بد كرده آن را نيز مى بيند.» سوره زلزله، آيات 7 و 8.
3- ترجمه:« امروز بر دهانشان مُهر مى نهيم، و دست هايشان با ما سخن مى گويندو پاهايشان به كارهايى كه انجام مى دادند گواهى مى دهند». سوره يس، آيه 65.
4- ترجمه:« در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مى كند؛- چرا كه پروردگارت به آن وحى كرده است». سوره زلزله، آيات 4 و 5.
5- ترجمه:« هر كس در گرو اعمال خويش است». سوره مدّثّر، آيه 38.

ص: 73

خوب يا بد را با اراده خود برمى گزينند «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا».(1)

هيچ كس گناهكار از مادر متولّد نمى شود و همه پاك و با فطرت ايمان به اين جهان قدم مى گذارند.

كسى به گناه ديگرى مجازات نمى شود «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى .(2) و شفاعت جز به فرمان خدا ممكن نيست «مَنْ ذَاالَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ».(3)

اين بود دورنمايى از قيافه اسلام درباره مسائل مزبور.

اكنون قيافه مسيحيّت كنونى را درباره اين مسائل بررسى مى كنيم.

«اما توئل اژِرتِر» كه از دانشمندان مسيحى است، در كتاب مذاهب بزرگ از سرى چه مى دانم؟ در بخش دهم، ذيل عنوان «مسيحيّت» چنين مى نويسد:

مسيحيّت يا مذهب رستگارى و نجات را مى توان قبل از آنكه شعبه ها و مسلك هاى مختلف از آن جدا شود اصول و قواعد بزرگ آن را تحت موضوع زير خلاصه كرد:

انسان در بهشت از فرمان خدا سرپيچى كرد و بالنتيجه صفات


1- ترجمه:« ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد( و پذيرا شود) يا ناسپاس». سوره انسان، آيه 3.
2- ترجمه:« هيچ گناهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد». سوره فاطر، آيه 18.
3- ترجمه:« كيست كه در نزد او، جز به فرمانش شفاعت كند؟» سوره بقره، آيه 255.

ص: 74

و خصائل اوّليه خود را از دست داد و هنوز نژاد بشر در زير بار و شكنجه خطاى انسان اوّليه است.

خدا خواست انسان را نجات دهد، لذا رستگارى و نجات او را در فداكارى خونين پسرش تشخيص داد.

عيسى دومين شخص از سه نفرى است كه پيغمبران گذشته ظهور آنها را پيش بينى كرده بودند. اين شخص پس از برقرارى كليسا كه انتشار آيين او را در عالم ادامه مى دهد مصلوب گرديد.

كليسا مجمع و انجمن عيسويانى است كه داراى عقيده واحد بوده و تابع و مطيع قدرت مذهبى مشخّص مى باشند. انسان قدرت مطلق دارد و مى تواند خود را به واسطه عمليّات خود و عقيده مذهبى كامل نجات دهد.

انسان پس از مرگ پاداش و يا مجازات خود را خواهد ديد و پس از اتمام دنيا و رستاخيز اجساد يك محاكمه عمومى شروع خواهد شد(1) ....

در جاى ديگر مى گويد:

عيسى متولّد شد و رنج كشيد و براى خاطر مردم مُرد. انسان مى تواند خود را به وسيله فداكارى نجات دهد نه به وسيله شايستگى و عمليّات كارهايش بلكه به واسطه داشتن ايمان و عقيده به رستگارى ... انسان بايد در قالب عيسى زندگى كند و در


1- مذاهب بزرگ، ص 99.

ص: 75

عيسى محو شود ... ما بالاخره به وسيله اين عيسى و مردم دوستى نجات خواهيم يافت.(1)

***

همه انسان ها ذاتاً گناهكارند

قيافه مسيحيّت همين است كه در اين گفتار فشرده تشريح شده.

تمام افراد انسان را گناهكار ذاتى دانستن، گناهى كه از پدر و مادر اوّلى خود به ارث برده اند و سپس احتياج به يك نجات دهنده (لقبى است كه بيش از همه به مسيح اطلاق مى كنند) پيدا كردن، و آن گاه آمدن يك تن بيگناه كه از فرزندان آدم گناهكار نيست، بلكه فرزند خداى پدر است و بعد تحمّل انواع شكنجه ها براى شست وشوى اين گناه ذاتى از فرزندان آدم.

ولى آنها تأكيد مى كنند كه تنها كسانى نجات خواهند يافت و از گناه پاك خواهند شد كه عيسى مسيح را منجى خود بپذيرند.

در كتاب قاموس مقدّس در بحث گناه چنين مى خوانيم:

«كتاب مقدّس مبدأ پيدايش گناه را به والدين اوّل ما نسبت مى دهد، لهذا هيچ كس بدون گناه نمى باشد».(2)

در اناجيل موجود نيز چنين مى خوانيم: «با گناه آدم، گناه داخل جهان گرديد و با گناه، مرگ؛ به اين ترتيب مرگ نصيب همه گرديد


1- مذاهب بزرگ، ص 105.
2- قاموس مقدّس، ص 753.

ص: 76

از آنجا كه همه گناه كردند».(1)

اين قيافه خاصّ مسيحيّت كنونى به قدرى واضح است كه آن را حتّى در ساده ترين نشريات تبليغاتى خود كه به عنوان نخستين دروس براى كسانى كه تازه با مسيحيّت آشنا مى شوند منتشر ساخته اند. مثلًا در درس يازدهم از دروس تبليغات خارجى كليساى تهران كه ذيل عنوان دروس نامه نگارى مژده انتشار مى يابد، بحثى درباره گناه عنوان شده و سپس چنين مى نويسد:

اينك مى خواهيم كه شما درباره نكات ذيل دقّت، تفكّر و تعمّق نماييد:

1. همه ما گناه كرده ايم ....

2. خدا قدّوس است و نمى تواند بر گناه نظر بنمايد ....

3. اگر گناهان ما بخشيده نشود تا ابد از حضور خدا محروم مى مانيم.

4. عيسى مسيح جان خود را فدا كرد تا گناهان بشر بخشيده شود ....

5. خدا در كلام خود مى فرمايد اگر عيسى مسيح را منجى خود قبول نماييم آمرزيده خواهيم شد ....

خدا فقط يك راه براى آمرزش گناهان بشر معيّن كرده و آن راه اين است كه ما عيسى مسيح را به عنوان نجات دهنده خود قبول كنيم و قلباً تسليم او شويم و براى نجات از گناه فقط به او تكيه


1- رساله پولس به روميان، باب 5، جمله هاى 12- 14.

ص: 77

و توكّل نماييم.

سپس در پايان اين درس اضافه مى كند:

خواننده گرامى اگر شما مى خواهيد از گناهان آمرزيده شويد به آن قربانى كه خدا تعيين نموده است يعنى عيسى مسيح تكيه كنيد تا نجات ابدى يابيد و رستگار شويد.

به اين ترتيب چنانكه ملاحظه شد مسيحيّت كنونى خود را در قيافه يك دستگاه «گناه بخشى»، اعمّ از گناه اوّلى ذاتى و گناهان ديگرى كه خود انسان بعداً مرتكب شده است نشان مى دهد و اگر مسأله تعليم و تربيت بشر و تكامل فضايل معنوى در كار باشد در درجه دوم قرار دارد؛ امّا در مورد تنظيم روابط اجتماعى و اصول زندگى خود را بيگانه نشان مى دهد (چنانكه بعداً شرح داده خواهد شد).

در هر حال اين قيافه ابتدايى از جهاتى قابل ايراد است:

1. نسل بشر يك نسل گناهكار معرّفى شده و اين موضوع علاوه بر آنكه ضربه شديدى به شخصيّت انسان مى زند، او را به گناه تشويق مى كند، زيرا ارتكاب گناه براى او نوعى بازگشت به فطرت ثانوى است كه از پدر و مادر اوّل به ارث برده است.

2. گناهى كه براى بشر تعيين شده يك گناه ارثى و بى دليل است.

به فرض كه پدر و مادر اوّل مرتكب گناه شده باشند، به ما چه ارتباط دارد و چرا گناه آنها به همه جهان سرايت كرده و به دنبال آن، مرگ دامنگير انسان شد كه مفهومش اين است اگر گناهى نبود مرگى هم

ص: 78

در سرنوشت انسان نبود.

صرف نظر از اينكه گناه اوّل نيز چيزى جز خوردن از درخت نيك و بد، يا علم و دانش، كه در سفر تكوين تورات مذكور است نبوده و به اين ترتيب دانستن نيك و بد، گناهى بزرگ است كه سراسر جهان بشريّت را آلوده ساخته و لابد مسيح هم به عقيده آنها براى تطهير چنين گناهى آمده است.

3. چگونه ممكن است تنها با قربانى شدن يك تن و شكنجه ديدن او همه از گناه پاك شوند، در حالى كه گناه آثار عميقى در روح و جان و صفات و اخلاق انسان مى گذارد كه بايد پيش از هر چيز، آن آثار شست وشو شود.

4. به اين ترتيب، مسيحيّت كنونى حكم يك داروى مخدّر را پيدا مى كند كه تنها اثر آن، تخدير و تسكين غير منطقى وجدان ناراحت گناهكاران است!

به عبارت ديگر اين تعليمات مخصوص، وجدان اخلاقى و مذهبى را كه عاملى مؤثّر و بزرگ براى جلوگيرى از اعمال خلاف و بى رويّه انسان است تضعيف كرده، از اثر مى اندازد و به روح او در برابر مجازات هاى دردناك وجدان مصونيّت مى بخشد و نفس لوّامه را كه اساس تربيت است به كلّى از كار مى اندازد.

به گناهكاران تأمين مى دهد كه با ايمان به مسيح، بدون چون و چرا نجات خواهند يافت؛ مگر نه او قربانى همه ايمان آورندگان به او شده است؟!

ص: 79

نتيجه اينكه مذهب كه بايد عامل اصلاح و تربيت شود، عامل فساد و تباهى خواهد شد و افراد آلوده و فاسد را به فساد و آلودگى هر چه بيشتر تشويق و در معصيت جرأت مى بخشد.

شايد براى همين رنگ خاصّ مذهبى مسيحيّت كنونى است كه برتر اند راسل، فيلسوف انگليسى، در مورد منشأ پيدايش «مذاهب»، از جمله عواملى كه ذكر مى كند همين عامل نجات از گناهانى است كه انسان هنگام غلبه شهوات انجام مى دهد. آنجا كه مى گويد:

«عامل سوم كه به مذهب بستگى پيدا مى كند عبارت از اعمالى است كه شهوات ويژه انسان به هنگام غليان و شدّت مى تواند او را وادار به انجام دادن آنها كند. البتّه اين انسان به خوبى مى داند كه پس از اعاده آرامش، از اينكه چنين اعمالى انجام داده است متأسّف خواهد شد».

و كمى بعد از اين گفتار اضافه مى كند: «تصوّر مى كنم مذهب به صورتى كه امروز در كليسا رواج دارد مانع پيشرفت هر نوع فكر شرافتمندانه و صحيح است!»(1)

***

بازخريد گناهان بشريّت با قربانى شدن مسيح!

از آنجا كه اين بحث يكى از مسائل اصولى مسيحيّت كنونى


1- جهانى كه من مى شناسم، ص 28 و 29.

ص: 80

است و چنانكه گفته شد جزءِ قيافه هاى اوّلى تعليمات كليسا محسوب مى شود تا آنجا كه يكى از القاب مسيح را «فادى»(1) (فداشونده براى گناهكاران) و اين مذهب را «مذهب نجات» (نجات گناهكاران) ناميده اند، لذا بايد بررسى دقيق ترى روى اين موضوع و نتايج و عواقب آن بشود و ريشه هاى اصلى آن را مورد مطالعه قرار دهيم.

بعضى معتقدند كه موضوع بازخريد گناهان بشريّت با خون عيسى از موضوعاتى است كه در قرون بعد از مسيح به وجود آمده و ريشه آن را مربوط به آيين هاى هندى مى دانند كه كليسا از آن تأثّر يافته و اقتباس كرده است، ازاين رو مى گويند در اناجيل چهارگانه اصلى، اثرى از اين مطلب ديده نمى شود.

در حالى كه چنين نيست، زيرا دقّت در اناجيل كنونى نشان مى دهد كه ريشه اين عقيده درباره مسيح از همين اناجيل گرفته شده، منتها در قرون بعد روى عللى- كه ذكر خواهد شد- شاخ و برگ هايى بر آن افزوده اند و به صورت يكى از اصولى ترين تعليمات كليسا درآمده است.

فى المثل در انجيل متّى كه آن را معتبرترين اناجيل مى دانند، از قول عيسى در اواخر عمر خود نقل مى كند كه خطاب به شاگردانش گفت: «اين است خون من در عهد جديد كه در راه بسيارى به جهت آمرزش گناهان ريخته مى شود».(2)


1- قاموس مقدّس، ص 345.
2- انجيل متّى، باب 26، جمله 28.

ص: 81

و نيز مى خوانيم: «او امّت خويش را از گناهان خداوند رهانيد».(1) اين معنى در رساله هاى شاگردان و رسولان مسيح به صورت روشن ترى بيان شده است. در رساله يوحنّا مى خوانيم: «اوست كفّاره به جهت گناهان ما، نه گناهان ما فقط بلكه به جهت تمام جهان».(2)

در رساله پولس به عبرانيان نيز چنين آمده است: «چون طهارت گناهان را به اتمام رسانيد به دست راست كبريا در اعلى علّيّين نشست».(3)

حتّى برخى نويسندگان معروف مسيحى، مانند مستر هاكس امريكايى، مدّعى اند كه: در شرايع يهود مطالب مهمّ بسيارى يافت مى شود كه اشاره به مبدأ و منبع فدايى مى باشد كه مسيح آن را به عمل آورده، تكميل نمود. يعنى در وقتى كه خود را از براى رفع هر قيد و هر مسؤوليّتى فديه گذرانيد تا هر كسى كه در تحت غلامى و بندگى گناه است آزاد سازد و شرط اين آزادى اين بود كه شخص گناهكار، فادى خود را با تمام دل قبول كند و قلباً به وى ايمان آورَد».(4)

اين نكته نيز روشن است كه طبق منابع مسيحى، همه گناهكار


1- همان، باب 1، جمله 21.
2- رساله يوحنّا، باب 2، جمله 2.
3- رساله پولس، باب 1، جمله 3.
4- قاموس مقدّس، ص 646.

ص: 82

و غلام و بنده گناهان هستند و اصولًا سرشت و طبيعت آدمى بر فساد و گناه بنيان شده است، چنانكه بيلى گراهام در كتاب چگونه مى توان خدا را يافت صريحاً مى گويد:

«ما در وضع طبيعى در واقع دشمن خدا هستيم، ما مطيع قوانين الهى نمى باشيم و مطابق «روميان 8: 7» اصلًا نمى توانيم مطيع باشيم ... كتاب مقدّس به ما تعليم مى دهد كه در طبيعت مرده و پرگناه ما عاملى وجود ندارد كه حيات ايجاد كند ... كتاب مقدّس چنين تعليم مى دهد كه طبيعت قديمى ما كاملًا فاسد است».(1)

و به اين ترتيب احتياج عموم به فادى كاملًا روشن مى شود.

ولى نبايد ترديد داشت كه ريشه موضوع فداء اگرچه در اناجيل كنونى و ساير رساله هاى وابسته به آن يافت مى شود، هرگز در قرون اوّل مسيحيّت اين همه شاخ و برگ نداشته و مسلّماً بعدها به آن افزوده شده و يكى از چهره هاى اصلى تعليمات كليسا را تشكيل داده است.

به نظر مى رسد عوامل زير در شاخ و برگ دادن به اين موضوع كاملًا مؤثّر بوده است:

1. جنبه عوام پسند داشتن، زيرا گناهكار نشان دادن همه مردم، آن هم يك گناه ذاتى كه اجباراً و بدون پيش بينى قبلى دامنگير همه انسان ها شده است، لطمه شديدى به شخصيّت انسان مى زند و ناراحتى شديد درونى در او ايجاد مى كند و همين احساس حقارت او را در پى عاملى مى فرستد كه وى را از اين وضع برهاند


1- چگونه مى توان خدا را يافت، ص 80.

ص: 83

و شخصيّت ازدست رفته اش را به وى بازگرداند، بلكه در يك سطح عالى تر قرار دهد، آن گاه هنگامى كه به او گفته شود تنها با ايمان آوردن به مسيح مى تواند تمام آثار اين گناه را بشويد و به آسانى پاك و پاكيزه شود، با كمال ميل از آن استقبال خواهد كرد.

2. جنبه تحذيرى داشتن، زيرا توده مردم خواه ناخواه گرفتار شهواتى اند و تمايل دارند هم شهوات خود را اشباع كنند و هم وجدان خويش را راضى نگاه دارند. از سويى ميان اين دو در بسيارى از موارد تضاد وجود دارد، ولى با قبول تعليماتى كه كليسا راجع به گناه و چگونگى تطهير و فداء مى دهد مى توانند از شرّ اين تضاد آسوده شوند؛ هم شهوات خويش را اشباع كنند و هم از ناراحتى وجدان كه از آثار گناه است نجات پيدا يابند.

جايى كه خون مسيح بتواند تمام آثار گناه ذاتى را بشويد، چگونه نمى تواند آثار اين گونه گناهان را پاك كند؟ روى اين زمينه، كليسا و حاميان آن مى توانند به زودى در ميان عوام مردم، طرفداران جدّى براى خود پيدا كنند.

شايد روى همين اصل است كه اين بخش از تعليمات كليسا در قسمت تبليغات خارجى آنها نيز يكى از مهم ترين فصول را تشكيل مى دهد و همواره دورافتادگان از مسيحيّت را به نجات از گناه و تطهير از پليدى ذاتى و اكتسابى در سايه ايمان به مسيح دعوت مى كنند.

3. اين مسأله جادّه را براى موضوع «گناه بخشى كشيش» كه از

ص: 84

مراسم هفتگانه مقدّس مذهبى مسيحى است، هموار مى سازد و رونق كاملى به دستگاه كليسا مى بخشد، خصوصاً از نظر درآمدهاى مادّى نيز فوق العاده حائز اهمّيّت است (شرح اين موضوع در بحث آداب هفتگانه مقدّس خواهد آمد).

***

توجيه مسأله فداء و نجات

جمعى از روشنفكران مسيحى اخيراً به خوبى دريافته اند كه مسيحيّت با قيافه كنونى و اعتقادى كه به مسأله فداء و نجات گناهكاران در پرتو خون عيسى دارد، نه تنها قادر به اصلاح افراد فاسد نيست بلكه عامل مؤثّرى در توسعه فساد خواهد بود و اين موضوع و آنچه لازمه آن است با شؤون يك مذهب پاك نمى سازد، بدين رو به فكر چاره جويى برآمده و تفسيرهايى براى موضوع مزبور ذكر كرده اند كه آن را به صورتى معقول جلوه دهند.

نمونه كامل آن، كتاب از سرگردانى تا رستگارى، تأليف «كيدى الن» است.(1) نامبرده كوشيده موضوع فداء و فروعات آن را به صورتى روزپسند درآورَد.

وى در آغاز كتاب خود در بحثى كه ذيل عنوان «سرچشمه گناه» ذكر كرده، گفت وگوهاى بسيارى را كه درباره سرچشمه گناه شده،


1- اين كتاب را مؤسّسه انتشارات نور جهان از انگليسى به فارسى ترجمه و در ايران منتشركرده است.

ص: 85

بحث هايى بى ثمر معرّفى كرده و مى گويد:

گناه چگونه داخل اين جهان شد؟ اين پرسشى است كه مردم نموده اند. آيا مسؤوليّت گناه متوجّه خداست؟ آيا گناهكار شيطان است؟ آيا آدم مسؤوليّت دارد كه بار گناه را بر سر بشر فرود آورده؟

در پيرامون اين مسائل چه بحث هاى بى ثمرى كه به ميان آمده و چه گفت وگوهايى كه شده است. عيسى هيچ گاه اين مسائل را مورد مذاكره قرار نداد. وى اين مسائل را براى فلاسفه باز گذاشت تا در پيرامون آن انديشه نمايند! آنچه كه وى به ما فرموده عبارت است از سرچشمه آنى گناه. وى در آيه اى كه در آغاز اين فصل ذكر شده مى فرمايد: گناه از قلب انسان سرچشمه مى گيرد.(1)

سپس وى به دنبال اين بحث مى كوشد موضوع آزادى اراده و اختيار را اساس قرار داده، به دنبال آن در فصلى كه ذيل عنوان «معنى نجات» ذكر كرده، تصريح مى كند:

راجع به موضوع نجات به قدرى اشتباهات و سوءِ تعبيرات هست كه من مى خواهم بدواً بعضى از تصوّرات غلط را مورد بحث قرار دهم، تا راه را براى فهم صحيح نجات باز كنم و نشان بدهم كه نجات در واقع چيست؟(2)

و به اين ترتيب، نامبرده با اعتراف ضمنى به غلط بودن اعتقاد معمول مسيحيان درباره نجات و فداء، مى كوشد كه اثبات كند


1- انجيل مرقس، باب 7، جمله 21- 23.
2- از سرگردانى تا رستگارى، ص 36.

ص: 86

نجات عبارت از داشتن اعتقادات صحيح نيست، همچنين نجات عبارت از اجراى مراسم نيست بلكه نجات عبارت از يك تجربه اخلاقى، يك تجربه روحانى و بالاخره يك حيات جاودانى است.(1)

مختصر اينكه وى در كتاب خود موضوع فداء و نجات را بر خلاف آنچه در ميان مسيحيان معروف و مشهور است تفسير مى كند؛ تفسيرى كه با عقايد اسلامى سازش كامل دارد بلكه رنگ خاصّ اسلامى آن به خوبى نشان مى دهد كه نويسنده كاملًا تحت تأثير تعليمات و كتاب هاى اسلامى قرار گرفته است.

البتّه گفتنى است كه تفاسيرى امثال تفسير «كيدى الن» را هيچ گاه نمى توان به عنوان قيافه مسيحيّت و تعليمات كليسا به حساب آورد، حتّى از تعبيرات خود او برمى آيد كه آنچه در اين كتاب آمده، بر خلاف عقيده اكثريّت مسيحيان است، امّا اين توجيهات و تفسيرها از يك واقعيّت مى تواند حكايت كند كه نويسندگان روشنفكر مسيحى دارند به زشتى تعليمات كليسا و سوءِ آثار آن در مورد مسأله فداء و نجات كم كم آشنا مى شوند.

ولى چگونه مى توان سرچشمه اصلى گناه را قلب انسان دانست با اينكه كتب مقدّسه آنان صريحاً مى گويد:

به واسطه يك آدم، گناه داخل جهان گرديد و به گناه موت و به اين گونه موت بر همه طارى گشت از آنجا كه همه گناه كردند.(2)


1- از سرگردانى تا رستگارى، ص 41- 45.
2- رساله پولس به روميان، باب 5، جمله 12- 14.

ص: 87

و چگونه مى توان مسأله فداء را انكار كرد با آن همه مداركى كه در بحث گذشته آورديم؛ مداركى كه صريحاً مى گويد عيسى با خون خود گناهان را شست و فادى گناهكاران شد.

البتّه جاى ترديد نيست كه نخستين تعليمات پيامبر خدا عيسى، آلوده به چنين خرافاتى نبوده و براى تعليم و تربيت نوع بشر آمده بود، ولى اين هم جاى ترديد نيست كه مسائل خرافى و غير منطقى مزبور بر اثر تحريفات بعدى اكنون در تعليمات كليسا وجود دارد واين دليل روشنى بر انحراف كليسا از تعليمات آسمانى مسيح است.

***

اسلام و موضوع نجات

از بحث هاى مشروح گذشته درباره فداء و نجات اين حقيقت روشن شد كه اين موضوع و شاخ و برگ هاى فراوانى كه با مرور زمان به آن افزوده شده، اگرچه از نظر واكنش هاى خاصّ روحى در ميان توده هاى عوام مسيحى و غير مسيحى يكى از عوامل فريبندگى تعليمات كليسا و حفظ موجوديّت آن محسوب مى شود، امّا نمى توان انكار كرد كه اين گونه تعليمات لطمه اى بزرگ بر اساس مسيحيّت از نظر افراد روشن بين و موشكاف مى زند و اين مذهب را به صورت بازيچه اى كم ارزش در دست افراد سودجو براى اغفال مردم ساده لوح نشان مى دهد و تمام آنچه را مادّى ها درباره مذهب و جنبه افيونى داشتن آن مى گويند، بر مذاهبى امثال مسيحيّت كنونى

ص: 88

منطبق مى سازد.

ولى در اينجا لازم است ببينيم اسلام در اين باره چه تعليماتى دارد، اين موضوع را در چند جمله كوتاه مى توان بررسى كرد:

در قرآن مجيد كه اصيل ترين تعليمات اسلامى است، درباره فداء هيچ يك از پيامبران و غير آنها سخنى به ميان نياورده است، هيچ كس را به جرم گناه ديگرى گناهكار نمى داند. جمله «لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى در پنج سوره قرآن تكرار شده است.(1)

از سويى وسيله نجات و آمرزش و دخول در بهشت جاودان را ايمان و عمل صالح معرّفى مى كند. اين موضوع در متجاوز از سى آيه قرآن به تعبيرات مختلف بيان شده است، از جمله در آيات زير:

- «وَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ».(2)

- «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ».(3)

- «فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِى رَحْمَتِهِ».(4)

و از سوى ديگر، نجات انسان ها و امّت ها را در گرو اعمالشان مى داند و پاداش هايى كه به آنها داده مى شود به تناسب همان اعمال


1- سوره هاى انعام آيه 164، اسراء آيه 15، فاطر آيه 18، زمر آيه 7، نجم آيه 38.
2- ترجمه:« و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردند، آنان اهل بهشت اند». سوره بقره، آيه 82.
3- ترجمه:« خداوند به آنها كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردند، وعده آمرزش و پاداشى بزرگ داده است». سوره مائده، آيه 9.
4- ترجمه:« امّا كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، پروردگارشان آنان را در رحمت خود وارد مى كند». سوره جاثيه، آيه 30.

ص: 89

اكتساب شده معرّفى مى كند. اين موضوع در متجاوز از بيست آيه بيان شده است، از جمله در آيات زير:

- «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ».(1)

- «وَوُفّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ».(2)

- «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ».(3) و امثال اين آيات به مضامين گوناگون در قرآن مجيد فراوان است. اين آيات به خوبى مى تواند نظر اسلام را در مورد موضوع نجات روشن سازد.


1- ترجمه:« هر كس در گرو اعمال خويش است». سوره مدّثّر، آيه 38.
2- ترجمه:« و به هر كس( پاداش) آنچه انجام داده به طور كامل داده شود». سوره آل عمران، آيه 25.
3- ترجمه:« آنها امّتى بودند كه درگذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نيز مربوط به خود شماست». سوره بقره، آيه 134.

ص: 90

ص: 91

چگونگى عقايد مسيحيان

1. عقيده مسيحيان درباره مبدأ و معاد

2. ابهام و پيچيدگى عقايد آنها

3. تثليث و معنى آن

4. سرچشمه تثليث و تاريخ پيدايش آن- تثليث مصرى و هندى و مسيحى

5. توحيد و تثليث (وحدت در عين تثليث)

6. تثليث به هيچ صورت، منطقى و قابل قبول نيست.

يكى از مشخّصات عقايد مسيحيان كنونى، ابهام و تاريكى و پيچيدگى خاصّى است كه بر بسيارى از اصول معارف مذهبى آنها سايه افكنده است، مخصوصاً عقيده آنها درباره خدا و شخص عيسى و توحيد و تثليث، بسيار گنگ و مبهم است. مطالعات گوناگون تاريخى به ما نشان مى دهد كه سرچشمه و علّت اساسى اين موضوع دو چيز است:

الف) مسيحيّت با گذشت زمان دستخوش تغييرات و تحوّلات

ص: 92

فراوانى شده و طبق معمول، تحوّلات فكرى آنها بيشتر به سوى غلو درباره عيسى سير كرده و لذا تدريجاً با مرور زمان، تناقضاتى ميان افكار و اعتقادات آنها بروز كرده است كه ناچار از جمع و تلفيق ميان آنها بوده اند.

ب) چون بخشى از اعتقادات آنها قيافه قرون وسطايى و غير منطقى داشته و در عصر حاضر قابل قبول نبوده است ناچار مى بايست به صورتى روزپسند درآيد.

بديهى است جمع ميان آن تضادها از يك سو و صورت منطقى به همه اين عقايد گوناگون دادن از سوى ديگر، جز از طريق تفسيرهاى مبهم و دوپهلو امكان نداشته است و لذا چنانكه خواهيم ديد غالباً راه چاره را منحصر به اين گونه تفاسير ديده اند.

نمونه كامل اين مطلب، عقيده مسيحيان درباره خداست. اصل اساسى كه امروز مورد قبول كليسا و محافل كليسايى است همانا موضوع تثليث است كه گاهى نيز از آن به «ثالوث اقدس» تعبير مى شود.

مطابق اين عقيده، «طبيعت خدايى قصد از سه اقنوم (1) مساوى الجوهر مى باشد يعنى «خداپدر» و «خداپسر» و «خدا روح القدس».

خدا پدر، خالق جميع كائنات است به واسطه پسر، و پسر فادى، و روح القدس پاك كننده مى باشد. لكن بايد دانست كه اين هر سه اقنوم را يك مرتبه و درجه و عمل است».(2)


1- « اقنوم»، جمع« اقانيم»، به معنى شخص و اصل است.
2- قاموس مقدّس، ص 344 و 345.

ص: 93

همين نويسنده در چند سطر قبل درباره خدا مى نويسد:

«خدا يعنى از خود به وجود آمده و آن اسم خالق جميع موجودات و حاكم كلّ كائنات مى باشد و او روحى است بى انتها و ازلى و در وجود و حكمت و قدرت و عدالت و كرامت بى تغيير و تبديل و به انواع مختلف و طرق متنوّع خود را در موجودات ظاهر مى فرمايد، چنانكه در كتب مقدّسه در شخص عيسى مسيح كه منجى كلّ جهان بود تجلّى فرمود».(1)

در دائرة المعارف قرن 19 فرانسه درباره تثليث چنين مى خوانيم: «آن عبارت از اتّحاد سه شخص متمايز است كه خداى واحدى را تشكيل مى دهد».(2)

چنانكه از دنباله گفتار دائرة المعارف مزبور برمى آيد، عقيده تثليث و خدايان سه گانه منحصر به مسيحيان نيست بلكه پيش از آن در ميان هندى ها بوده كه آن را تثليث يا ثالوث هندى مى نامند.

مطالعات ديگر نشان مى دهد كه علاوه بر اين دو، در ميان مصريين قديم عقيده تثليث وجود داشته كه اكنون از بين رفته است.

ولى تثليث هندى هنوز طرفداران بسيارى در ميان براهمه دارد.

طبق اين عقيده، برهمايى ها معتقدند كه خداوند نخست در «برهما» و سپس در «فيشنو» و بعد «سيفا» ظهور كرد و لذا مجسّمه هاى آنها را به صورت به هم چسبيده درست مى كنند.


1- قاموس مقدّس، ص 344 و 345.
2- فريد وجدى، دائرة المعارف، مادّه« ثالوث».

ص: 94

بى ترديد عقيده به تثليث، نخست در آيين مسيح نبوده و همه مطالعات تاريخى اين معنى را تأييد مى كند و نشان مى دهد كه اين موضوع بعداً به عقايد مسيحيان اضافه شده است. آيا پولس نخستين كسى بود كه اين عقيده را ابراز كرد يا بعد از او اين عقيده اظهار شد، محلّ گفت وگوست.

دائرة المعارف لاروس در اين باره مى نويسد:

«اگرچه عقيده به تثليث در كتب عهد جديد و اعمال رسولان و همچنين در ميان شاگردان نزديك آنها نبوده، ولى كليساى كاتوليك و مذهب پروتستان روى تقليد معتقدند كه عقيده مزبور هميشه و در تمام زمان ها مورد قبول مسيحيان بوده است، على رغم مدارك تاريخى كه به ما نشان مى دهد چگونه اين عقيده پيدا شد و نمو كرد و سپس در كليسا وارد گرديد. تنها چيزى كه در اين قسمت ديده مى شود اين است كه هنگام انجام دادن مراسم غسل تعميد، نامى از «اب، ابن، روح القدس» مى برند ولى بعداً خواهيم گفت كه معناى اصلى اين كلمات با آنچه امروز مسيحيان از آن مى فهمند تفاوت بسيار دارد.

مسلّماً شاگردان نخستين مسيح كه از نزديك او را شناخته بودند و سخنان وى را شنيده بودند، بسيار از اين عقيده كه «مسيح يكى از اركان سه گانه تشكيل دهنده ذات آفريدگار است» دور بوده اند و (مثلًا) پطرس حوارى معروف، مسيح را جز مردى كه از طرف خداوند به او وحى فرستاده مى شد نمى دانست. ولى پولس با

ص: 95

عقيده شاگردان نخستين مسيح مخالفت كرد و گفت: مسيح از انسان بالاتر است، او نمونه اى از انسان تازه، يعنى «عقل عالى» است كه از خداوند متولّد شده، و پيش از پيدايش اين جهان بوده است و سپس در اين جهان به صورت انسانى درآمد تا مردم را نجات بخشد، ولى در عين حال او پيرو خداى پدر است ...».

دائرة المعارف مزبور سپس اضافه مى كند: «ژوستن مارشير، كه از تاريخ نويسان قرن دوم ميلادى است، مى گويد: در زمان او در كليسا كسانى بودند كه عيسى مسيح را انسان خالص، منتها انسانى كه از ساير مردم كامل تر بود مى دانستند ولى بعداً هر قدر دايره مسيحيّت توسعه يافت و افراد تازه اى از بت پرستان آيين مسيح را پذيرفتند عقايد تازه اى به آن افزوده شد».(1)

نويسنده قاموس مقدّس نيز به اين حقيقت اعتراف كرده است، آنجا كه مى گويد: «ولى مسأله تثليث در عهد عتيق و عهد جديد مخفى و غير واضح است».(2)

***

شگفتى هاى توحيد و تثليث

منظور از اب و ابن و روح القدس چيست؟

چنانكه در بحث هاى گذشته گفتيم، در كتب مقدّسه مسيحيان با


1- فريد وجدى، دائرة المعارف، مادّه« ثالوث».
2- قاموس مقدّس، ص 345.

ص: 96

اينكه تحريف يافته است، ذكرى از خدايان سه گانه نيست و موضوع تثليث از مسائلى است كه پس از دوران شاگردان مسيح، كليسا آن را از ملل تازه اى كه به آيين مسيح گرويدند اخذ نموده است و چون مطابق طبع عامّه بى سواد و كوته فكر آن زمان كه قبول خداى مجسّم را بر خداى ناديده ترجيح مى دادند بوده و با تمايلاتى كه عوام مردم در مورد غلو درباره پيشوايان خود دارند كاملًا مى ساخته است، كليسا به آن دامن زده و آن را يكى از اصول اساسى خود قرار داده است.

ممكن است كسانى تصوّر كنند الفاظ (اب و ابن و روح القدس) كه در مراسم غسل تعميد (غسلى كه براى پاك شدن از گناهان ذاتى انجام مى دهند) برده مى شود دليل بر وجود ريشه تثليث در كتب مقدّسه مسيحى است، چنانكه در انجيل متّى وارد شده: «همه امّت ها را شاگرد سازيد و ايشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعميد دهيد».(1)

ولى اين موضوع اشتباه است، زيرا «اب» در كتب عهد قديم و عهد جديد به معنى خالق و آفريننده استعمال مى شود. چنانكه در سفر تثنيه تورات مى خوانيم: «آيا او (خدا) پدر و مالك تو نيست».(2)

و در رساله پولس به روميان نيز مى خوانيم: «زيرا همه كسانى كه از روح خدا هدايت مى شوند ايشان پسران خدايند ... همان روح


1- انجيل متّى، باب 28، جمله 19.
2- تورات، سفر تثنيه، باب 32، جمله 6.

ص: 97

شهادت مى دهد كه ما پسران خداييم».(1)

و در انجيل يوحنّا از قول عيسى به مريم مجدليه مى خوانيم: «به ايشان (به شاگردان من) بگو: نزد پدر خود و پدر شما و خداى خود و خداى شما مى روم».(2)

با توجّه به اين معنى روشن مى شود كه اطلاق كلمه «ابن» نيز به معنى مخلوق و آفريده و يا مخلوق شريف خدا خواهد بود، نه به معنى فرزند جسمانى يا شبيه آن، نظير آنچه در انسان است.

و امّا روح القدس در كتب مقدّس مسيحيان در معانى گوناگونى استعمال شده، از جمله: 1. روح پاك ايمان و معنويّت و سكينه خاطر، چنانكه در انجيل لوقا مى خوانيم:

«فرشته در جواب وى (مريم) گفت: روح القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلى (خداوند) بر تو سايه خواهد افكند».(3)

و در همان باب مى خوانيم:

«پدرش زكريّا از روح القدس پر شده، نبوّت نمود».(4)

2. گاهى به معنى فرشته اى كه واسطه ميان خدا و بندگان است استعمال شده، چنانكه در رساله پولس به قرنتيان مى خوانيم:

«امّا خدا آنها را (آنچه خدا براى دوستداران خود مهيّا كرده است) به روح خود بر ما كشف نموده است زيرا روح همه چيز


1- رساله پولس به روميان، باب 8، جمله 14
2- انجيل يوحنّا، باب 20، جمله 27.
3- انجيل لوقا، باب 1، جمله 35.
4- همان، جمله 67.

ص: 98

حتّى عمق هاى خدا را نيز تفحّص مى كند.(1)

ناگفته پيداست آن روحى كه حقايق را خداوند به وسيله او بر ما كشف مى كند فرشته وحى است.

و در رساله پولس به روميان مى خوانيم: «روح براى ما شفاعت مى كند ... او براى مقدّسين بر حسب اراده خدا شفاعت مى كند».(2)

در اينجا نيز منظور از «روح»، فرشته مقرّب و شفاعت كننده است.

3. گاهى نيز به معنى تسلّى دهنده و كسى كه پس از عيسى خواهد آمد و همه چيز را به جهانيان تعليم خواهد داد اطلاق شده است، چنانكه در انجيل يوحنّا صريحاً آمده است:

«ليكن تسلّى دهنده يعنى روح القدس كه پدر او را به اسم من مى فرستد او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد».(3)

از مجموع آنچه در بالا ذكر شد روشن مى شود كه كلمات «اب و ابن و روح القدس» هيچ گونه ارتباطى با موضوع تثليث خدايان ندارد، زيرا يكى از معانى كنايى «اب»، خالق و مالك و صاحب است، چنانكه در زبان عربى و فارسى كلمه «اب» و «پدر» احياناً در همين معانى به كار مى رود. فى المثل به شخص دانشمند و بزرگ،


1- رساله اوّل پولس به قرنتيان، باب 2، جمله 10.
2- رساله پولس به روميان، باب 8، جمله هاى 26 و 27.
3- انجيل يوحنّا، باب 14، جمله 26.

ص: 99

ابوالعلم و ابوالعلاء و به صاحب ماشين، ابوالسيّاره و به جابر بن حيّان، پدر علم شيمى اطلاق مى شود.

هرگاه كلمه «اب» در چنين معانى استعمال شود، كلمه «ابن» نيز به قرينه مقابله در معناى مخلوق و مملوك و امثال آن استعمال مى شود.

در مورد كلمه «روح القدس» كه در اصل لغت به معنى روح پاك است، اطلاق بر روح ايمان و سكينه خاطر و فرشته وحى و پيامبرى كه بعد از حضرت مسيح مى آيد، بسيار مناسب تر است از اينكه اطلاق بر خدا شود.

خلاصه اينكه هم معناى اصلى اين الفاظ و هم موارد استعمالات فراوان آنها در كتب عهد جديد و عهد قديم، گواهى مى دهد كه منظور از آنها به هيچ وجه خدايان سه گانه نيست.

آيا وحدت در تثليث قابل قبول است؟

چنانكه اشاره شد، كليسا كه بدعتگذار مسأله تثليث است اصرار دارد كه آن را با توحيد تلفيق كند و اين يكى از مهم ترين بن بست هايى است كه كليسا با آن مواجه است، زيرا «مساوى بودن يك با سه»، مسأله عجيبى است كه عقل از قبول آن ابا دارد.

آنان براى رهايى از اين بن بست، راه هاى مختلفى را مى پيمايند كه هيچ يك از آنها نتيجه قابل ملاحظه اى در بر ندارد، از جمله:

1. پروتستان ها و جمعى ديگر معتقدند كه اين مسأله از اسرار

ص: 100

است و بايد تعبّداً آن را پذيرفت و گفت وگو درباره اين موضوع بى ثمر است. آنها به اين وسيله خواسته اند خود را از چنگال يك سلسله بحث هاى گيج كننده اى كه مسلّماً به جايى نمى رسد و نتيجه اى جز پيچيده تر ساختن موضوع ندارد، راحت كنند؛ غافل از اينكه تعبّد در چنين موضوع غير منطقى نيز مطلبى نيست كه عقل زير بار آن برود.

به عبارت ديگر، اعتقاد ما به حقّانيّت يك مذهب و اصول آن از استدلالات عقلى سرچشمه مى گيرد، پس چگونه مى توان با استدلالات عقلى، مذهبى را اثبات كرد كه اصول غير عقلى دربر داشته باشد؟!

اعتقاد به وحدت اقانيم ثلاثه نوعى اعتقاد به اجتماع نقيضين (يا اجتماع ضدّين كه به اجتماع نقيضين منتهى مى شود) است و چنانكه در فلسفه خوانده ايم، بطلان «اجتماع نقيضين» از بديهيّات است و مسأله اى است كه تمام مسائل نظرى و ضرورى سرانجام به آن بازمى گردد و بدون اعتقاد به بطلان اين موضوع، هيچ مسأله اى- اعمّ از ضرورى و نظرى- قابل اثبات نيست.

با اين حال چگونه ممكن است چنين مطلبى را تعبّداً و چشم و گوش بسته پذيرفت، يا آن را جزءِ اسرار دانست؟!

2. برخى ديگر مى كوشند كه با ذكر مثال هايى سفسطه آميز، وحدت در تثليث را موجّه جلوه دهند. مثلًا مى گويند: رابطه سه اقنوم با يكديگر، مانند ارتباط جرم خورشيد و حرارت و نور آن

ص: 101

است. يا اينكه رابطه اين سه، مانند جرم آتش و نور و حرارت آن است. يا اينكه رابطه آنها مانند رابطه روح و فكر و كلمه است كه به يك معنى سه و به يك معنى يكى مى باشند.

ناگفته پيداست اين گونه تشبيهات اگر براى مردم عوام كمى قانع كننده باشد، از نظر علمى كمترين ارزشى ندارد زيرا مى دانيم جرم خورشيد با نور و حرارت آن تفاوت بسيار دارد. «جرم» مادّه است و «حرارت» انرژى خاصّى است كه از امواج خاصّى كه تعداد آن در هر ثانيه مقدار معيّنى است به وجود مى آيد و «نور» يك نوع انرژى ديگر است كه از امواج فوق العاده سريع تر توليد مى شود و هيچ يك از اينها عين ديگرى نيست، بلكه رابطه آنها با هم رابطه علّت و معلول است. جرم خورشيد علّت اصلى براى آنها محسوب مى گردد كه از تجزيه اتم هاى آن، انرژى نورى و حرارتى به وجود مى آيد- ساير تشبيهاتى كه گفته شد نيز از همين قبيل است.

بنابراين با اين مثال ها نيز مشكلى حل نخواهد شد.

3. توجيه ديگرى كه براى مسأله وحدت در تثليث ممكن است گفته شود اين است كه:

همان طور كه جمعى از فلاسفه و عرفا معتقد به «وحدت وجود» بوده و ذات خدا را با موجودات از يك نظر متّحد مى دانسته اند، يعنى قائل به وحدت حقيقى و تعدّد اعتبارى بوده اند، ممكن است ميان خداى پدر و خداى پسر و روح القدس چنين اتّحادى قائل شد و دوم و سوم را مظهر اوّل، يا هر سه را مظهر يك ذات واحد بدانيم.

ص: 102

اين توجيه نيز از جهات متعدّدى غير قابل قبول است، زيرا:

اوّلًا؛ براى «وحدت وجود» سه معنى گفته شده كه دو معناى آن باطل و يك معنى گرچه قابل قبول است، ولى ارتباطى به محلّ بحث ما ندارد؛ به اين ترتيب:

الف) «وجود» در خارج يك واحد شخصى قائم به ذات است و غير از اين وجود واحد شخصى، هيچ وجود ديگرى نداريم و كثرت در ماهيّات امكانى است و آنها عبارت از يك سلسله امور اعتبارى اند كه به آن وجود واحد انتساب و استناد پيدا كرده و از رشحه فيض او نمودى دارند. اين را در اصطلاح «وحدت وجود» مى نامند.

ب) «وجود» در خارج يك واحد شخصى بيش نيست و وجودات متعدّد و متكثّر، تطوّرات و شؤون آن وجود هستند.

بنابراين، تعدّد و تكثّر از تطوّر همان يك وجود واحد شخصى حقيقى بروز و ظهور مى كند، پس هر چه هست همان يك وجود شخصى و تطوّرات آن است و غير از آن در صحنه خارج هيچ نيست و بنابراين مسلك، ماهيّت امر ديگرى (ولو اعتبارى) در مقابل وجود نمى باشد و اين را اصطلاحاً «وحدت موجود» مى نامند.

بطلان اين دو عقيده در فلسفه به ثبوت رسيده است.

ج) وحدت مفهوم وجود، به اين معنى كه اگرچه در خارج وجودات متكثّر داريم، وجود واجب كه نامحدود از هر جهت است و وجودات امكانى كه محدود از هر جهت مى باشند، ولى

ص: 103

حقيقت وجود و مفهوم آن در صفحه ذهن يك چيز بيشتر نيست، همان مفهومى كه ضدّ عدم و نيستى و نقطه مقابل آن محسوب مى شود. اين حقيقت واحد ذهنى همچون حقيقت و مفهوم نور در خارج داراى مراتب مختلفى است.

اين معنى از وحدت وجود (وحدت مفهومى) گرچه صحيح است ولى هيچ ربطى به موضوع وحدت در تثليث و تثليث در وحدت ندارد، زيرا ناگفته پيداست كه اين مربوط به ذهن است و آن مربوط به خارج و وحدت ذهنى ربطى به وحدت خارجى كه منظور آنهاست نخواهد داشت- دقّت كنيد.

ثانياً؛ تفسير «تثليث در وحدت» به موضوع «وحدت وجود»، بر خلاف صريح گفته مسيحيان است زيرا آنها معتقدند: «اين سه اقنوم، متساوى الجوهر و داراى يك رتبه و درجه و عمل است»(1)، نه اينكه خداى پدر كه خالق اصلى جهان است اصل باشد و بقيّه مظاهر وجود و تطوّرات هستى او باشند- باز هم دقّت كنيد.

ثالثاً؛ اگر اين تفسير صحيح باشد اختصاص به اب و ابن و روح القدس و عناوين «سه گانه» ندارد و شامل همه موجودات عالم هستى مى شود.

خدايان سه گانه سرچشمه اصلى انواع انحرافات

از مجموع بيانات و بحث هاى گذشته كه درباره تثليث آورديم


1- نقل از قاموس مقدّس، ص 344 و 345.

ص: 104

چند موضوع نتيجه گرفته شد:

1. موضوع تثليث يكى از مهم ترين ايراداتى است كه به مسيحيّت كنونى متوجّه مى شود.

2. موضوع تثليث يكى از بدعت ها و خرافات كليساست و در اناجيل وكتب مقدّسه كنونى مسيحى نامى از آن به ميان نيامده است.

3. موضوع تثليث از موضوع غلو درباره شخصيّت عيسى عليه السلام سرچشمه گرفته، تا آنجا كه او را به مرحله الوهيّت رسانده اند و «واسطه» ميان او و خداوند خالق جهان را كه «روح القدس» باشد خدا سومى دانستند، در حالى كه شاگردان مسيح چنين عقيده اى درباره او نداشته اند.

4. مسأله تثليث را از طريق تعبّد نمى توان پذيرفت، زيرا مسائل اصولى مذهب همه جنبه عقلانى دارد و تعبّد بر خلاف حكم صريح عقل ممكن نيست. ساير توجيهاتى كه براى اين مسأله كرده اند عموماً فاقد ارزش هستند.

5. تعبير به «اب» يا «پدر» در اناجيل و نيز «اب و ابن و روح القدس» در مراسم غسل تعميد، به هيچ وجه دليل بر مسأله تثليث نيست.

6. مسأله تثليث سرچشمه خرافات و مفاسد بسيارى در مسيحيّت شده كه به بخشى از آن در گذشته و بخشى ديگر در آينده اشاره خواهد گرديد.

به طور كلّى مى توان گفت: غالب مفاسدى كه دامنگير پيروان

ص: 105

اديان آسمانى شده، از موضوع انحراف از اصل توحيد سرچشمه مى گيرد و به همين دليل، پيامبران الهى نيز بيش از همه به تقويت اين اصل و از بين بردن ريشه هاى شرك و بت پرستى در تمام اشكال و قيافه هاى خود مى پرداخته اند.

لذا همين مسأله تثليث و مشتقّات و لوازم آن، قيافه مسيحيّت را به كلّى دگرگون ساخته و همان طور كه در بحث آينده مشاهده خواهيم كرد، فساد آن نيز از مسأله خداشناسى به نبوّت سرايت كرد و اين پيامبر بزرگ خدا (مسيح) را در قيافه اى كه به كلّى با قيافه اصلى مباينت دارد نشان داده است.

دامنه اين انحراف نيز به مراسم عبوديّت و مسائل اخلاقى و همه دستورهاى مذهبى كشيده شده و آنها را كاملًا مسخ و دگرگون كرده است. گناه بخشى، فروش مغفرت نامه، شفاعت به معنى غلط آن (يعنى بدون شايستگى و قابليّت محل و بدون تعليق بر اذن و قبولى خداوند) و پرستش مجسّمه هاى مريم و مسيح و امثال اينها، همه از ميوه هاى تلخ اين شجره خبيثه است.

بنابراين اگر ما ريشه همه انحرافات اساسى در مسيحيّت را در همين مسأله تثليث و غلو درباره مسيح بدانيم اغراق نگفته ايم.

موضوع جدايى علم از مذهب نيز كه نه تنها مخالفان مسيحيّت عنوان كرده اند بلكه بسيارى از مؤمنان به مسيحيّت آن را به رسميّت مى شناسند و صريحاً مى گويند نبايد انتظار داشته باشيم كه تمام مسائل مذهبى بر وفق عقل و علم باشد بلكه ممكن است با يكديگر

ص: 106

تطبيق نكنند، ظاهراً از مسأله تثليث (البتّه وامثال آن) سرچشمه گرفته است تا آنجا كه قلمرو علم و دين را به كلّى از يكديگر جدا ساخته اند.

شخصيّت مسيح از ديدگاه مسيحيان

ابهام و تضادهايى كه بر اصول عقايد مسيحيان سايه افكنده و در گذشته به بخشى از آن اشاره شد، شخصيّت مسيح را نيز فرا گرفته است و او را در هاله اى از ابهام قرار داده.

ولى آنچه نبايد در آن ترديد داشت اين است كه مسيحيان عيسى عليه السلام را مانند ما مسلمانان به عنوان يك پيامبر بزرگ نمى شناسند، بلكه او را مافوق پيامبر مى دانند؛ او در نظر آنها خدا و فرزند خدا و فادى و نجات دهنده بشريّت از گناه است.

مستر هاكس آمريكايى در كتاب خود درباره مسيح چنين مى نويسد:

«خداوند ما عيسى به مسيح ملقّب گشته است، زيرا كه از براى خدمت و فدا معيّن و قرار داده شده است، ... مقصود از نسل زن همان وجود مبارك است ... كه شيطان و نسل مار را مغلوب خواهد نمود ... و قصد از گزيدن پاشنه مسيح اين است كه وى را زحمت دادند و اذيّت رسانيدند و مقتول نمودند لكن حضرت بالاخره سر شيطان و نسل او را كوبيد زيرا كه بر گناه و موت نصرت يافت».(1)


1- قاموس مقدّس، ص 806. منظور از كوبيدن سر شيطان و نسل مار اشاره به مطلبى است كه در باب سوم سفر پيدايش تورات درباره خلقت آدم آمده.

ص: 107

آنها معتقدند: «قصد از بعثت انبيا اين بود كه مشيّت حضرت الهى را اعلام كرده، شؤون دينى را اصلاح نمايند و مخصوصاً قصد عمده و كلّى انبيا، اخبار از آمدن مسيح و خلاصى عالم بوده است و ايشان آن قوّه فعّاله و مؤثّره اى بوده اند كه قوم را به راه راست هدايت مى نموده اند و مداخله عظيم در امور سياسيه داشته اند».(1)

و از اين بيان به خوبى استفاده مى شود كه مسيح مافوق پيامبران بوده و هدف اصلى بعثت پيامبران، در درجه نخست اين بود كه خبر از آمدن او دهند.

ولى جالب توجّه اينجاست كه بر خلاف عقيده مسيحيان امروز، از گوشه و كنار همين اناجيل كنونى به خوبى برمى آيد كه هدف از فرستادن عيسى همچون ساير انبيا، براى ارشاد و هدايت خلق و سوق دادن آنها به سوى آفريدگار جهان و نجات مردم از گناهان از طريق موعظه و راهنمايى و نصيحت و پند و توبه بوده است.

در انجيل لوقا چنين مى خوانيم:

«... او (عيسى) در هر شهرى و دهى گشته، موعظه مى نمود و به ملكوت خدا بشارت مى داد و آن دوازده با وى بودند».(2)

اين انجيل و ساير اناجيل مملو است از موعظه هاى مسيح و ارشاد و دعوت مردم به سوى خدا.

در انجيل يوحنّا اين تعبيرات كراراً از زبان مسيح نقل شده است.


1- قاموس مقدّس، ص 874.
2- انجيل لوقا، باب 8، جمله 1.

ص: 108

1. آن كه مرا فرستاد حقّ است (باب 8، جمله 26).

2. من از جانب خدا صادر شده ام و آمده ام زيرا كه من از پيش خود نيامده ام بلكه او مرا فرستاد (باب 8، جمله 42).

3. پدرى كه مرا فرستاد نيز براى من شهادت مى دهد (باب 8، جمله 18).

(سابقاً اشاره كرديم كه كلمه «پدر» در كتب مقدّس مسيحيان به معنى آفريدگار و صاحب و مالك آمده است. در باب هشتم انجيل يوحنّا نيز شواهدى بر اين موضوع وجود دارد).

همه اين تعبيرات مى رساند كه عيسى خود را رسول و پيامبر و فرستاده خداوند معرّفى كرده، و اين بر خلاف چيزى است كه اولياى كليسا به سوى آن دعوت مى كنند.

به علاوه در اناجيل بارها عنوان «پسر انسان» بر مسيح اطلاق شده، به طورى كه نويسنده قاموس مقدّس اظهار مى دارد، در هشتاد مورد چنين عنوانى بر مسيح عليه السلام اطلاق شده است!(1) و اين تعبير مى رساند كه عيسى اصرار داشته است او را به عنوان يك بشر بشناسند.

و از همه جالب تر اينكه، مطابق صريح انجيل متّى، حضرت مسيح عبادت و بندگى را مختصّ خداوند دانسته، آنجا كه مى گويد:

«پس ابليس او (مسيح) را به كوهى بسيار بلند برد و همه ممالك


1- قاموس مقدّس، ص 806.

ص: 109

جهان و جلال آنها را بدو نشان داد، به وى گفت: اگر افتاده مرا سجده كنى همانا اين همه را به تو بخشم، آن گاه عيسى وى را گفت:

دور شو اى شيطان، زيرا كه مكتوب است كه خداوند خداى خود را سجده كن و او را فقط عبادت نما».(1)

از اين بيان به خوبى برمى آيد كه عيسى هنگام آزمايش، فريب شيطان را نخورد و دعوت او را براى سجده خويش در برابر چنان پاداش بزرگى نپذيرفت بلكه گفت: عبادت مخصوص ذات خداوند خداست (تعبير خداوند خدا، مخصوص آفريدگار جهان است).

از اين عبارت نيز برمى آيد كه مسيح تنها دعوت به عبادت خداى يگانه مى كرد و آنچه امروز از عبادت كردن مسيح يا مريم در ميان مسيحيان رايج است بدعت است.

ولادت و نسب مسيح

در دو مورد از اناجيل چهارگانه (انجيل متّى و انجيل لوقا) بحث نسبتاً مشروحى درباره تولّد مسيح و نسب او آمده كه از جهات مختلفى قابل توجّه است.

در انجيل متّى چنين مى خوانيم:

«كتاب نسب نامه عيسى مسيح بن داوود بن ابراهيم- ابراهيم اسحاق را آورد و اسحاق يعقوب را آورد و يعقوب يهودا و برادران او را آورد ... تا آنجا كه مى گويد ... و متّان يعقوب را آورد و يعقوب


1- انجيل متّى، باب 4، جمله هاى 9 و 10.

ص: 110

يوسف شوهر مريم را آورد كه عيسى مسمّى به مسيح از او متولّد شد ... امّا ولادت عيسى مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود قبل از آنكه با هم آيند او را از روح القدس حامله يافتند و شوهرش يوسف چون كه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نمايد پس اراده نمود او را به پنهانى رها كند- امّا چون او در اين چيزها تفكّر مى كرد ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وى ظاهر شده، گفت: اى يوسف پسر داوود از گرفتن زن خويش مريم مترس زيرا كه آنچه در وى قرار گرفته از روح القدس است- و او پسرى خواهد زاييد و نام او را عيسى خواهى نهاد زيرا كه او امّت خويش را از گناهان خواهد رهانيد ... پس چون يوسف از خواب بيدار شد چنانكه فرشته خداوند بدو امر كرده بود به عمل آورد و زن خويش را گرفت و تا پسر نخستين خود را نزاييد او را نشناخت (1) و او را عيسى نام نهاد».(2)

و در انجيل لوقا چنين مى خوانيم:

«... در ماه ششم (ماه ششم حمل اليصابات مادر يحيى) جبرائيل فرشته از جانب خداوند به بلدى از جليل كه ناصره نام داشت فرستاده شد- نزد باكره نامزد مردى مسمّى به يوسف از خاندان داوود و نام آن باكره مريم بود ... فرشته بدو گفت: اى مريم ترسان مباش زيرا كه نزد خدا نعمت يافته- و اينك حامله شده پسرى


1- ظاهراً منظور از جمله« او را نشناخت» اين است كه در دوران حمل با مريم همبستر نشد.
2- انجيل متّى، باب 1، جمله 1- 25.

ص: 111

خواهى زاييد و او را عيسى خواهى ناميد- او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلى مسمّى شود و خداوند خدا تخت پدرش داوود را بدو عطا خواهد فرمود ... مريم گفت: اين چگونه مى شود و حال آنكه مردى را نشناخته ام (1) فرشته در جواب او گفت: روح القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلى بر تو سايه خواهد افكند از آن جهت آن مولود مقدّس پسر خداوند خواهد شد ...».(2)

اكنون به بررسى عبارات فوق مى پردازيم:

1. در اين عبارات در يك جا عيسى فرزند يوسف معرّفى شده، آنجا كه مى گويد (و يعقوب يوسف، شوهر مريم را آورد كه عيسى مسيح از او متولّد شد- از نسب نامه مسيح) ارتباط عيسى به داوود كه به عنوان پدر وى ذكر شده، از طريق همين يوسف نجّار است (آنجا كه مى گويد: خدا تخت پدرش داوود را بدو عطا خواهد فرمود).

امّا در جاى ديگر مى گويد: پسر خداوند است (به پسر حضرت اعلى مسمّى شود).

در جاى ديگر مى گويد: آنچه در وى قرار گرفته از روح القدس است.

آيا راستى اين عبارات با هم تضاد و تناقض دارد، يا قابل جمع است؟

انصاف اين است كه با قراينى كه در قبل و بعد اين عبارات است


1- يعنى با مردى همبستر نشده ام.
2- انجيل لوقا، باب 1، جمله هاى 26- 35.

ص: 112

همه قابل جمع است، زيرا از مجموع عبارات مذكور استفاده مى شود كه يوسف پدر حقيقى مسيح نبود، بلكه ناپدرى او محسوب مى شد كه گاهى در عرف، مجازاً بر او «پدر» اطلاق مى كنند.

اطلاق شوهر به يوسف نيز به مناسبت نامزدى او بود، زيرا از عبارات انجيل متّى كه در بالا آورديم برمى آيد كه يوسف بعداً با او ازدواج كرد و تا هنگام تولّد عيسى با او همبستر نشد (منظور از رها كردن مريم نيز ظاهراً به هم زدن نامزدى بوده است).

اسناد تولّد مسيح به روح القدس از اين نظر است كه روح القدس وسيله و واسطه اى بوده براى تولّد مسيح.

و اطلاق پسر خداوند بر او نيز از اين نظر است كه اين فرمان از طرف او صادر و به وسيله فرشته او اجرا شده است، چنانكه در انجيل لوقا تصريح گرديده: «روح القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلى بر تو سايه خواهد افكند از آن جهت آن مولود مقدّس پسر خداوند خواهد شد».

2. يوسف در مدّت حمل مسيح با مريم نزديكى نكرد و مسيح از مريم باكره متولّد شد، ولى به طورى كه از عبارات ديگر اناجيل برمى آيد مريم پس از عيسى فرزند ديگرى آورد كه گاهى «برادر خداوند» بر او اطلاق مى شود (البتّه منظور از خداوند همانا راهنما و صاحب و سرور است و مراد از برادر، برادر مادرى است).

3. در جمله هاى صريحى كه در عبارات دو انجيل فوق در مورد تولّد مسيح وارد شده، به خوبى برمى آيد كه اطلاق پسر خداوند بر

ص: 113

عيسى در اناجيل تنها از جهت «توجّه خاصّ خداوند نسبت به او» و «ولادت غير عادى او» بوده و به اين ترتيب، نسب نامه مذكور كه متن اصلى دو انجيل معروف است، بر تمام خرافات و اوهامى كه كليسا درباره تولّد مسيح به هم بافته خطّ بطلان مى كشد.

توضيح اينكه: كليسا اصرار بسيار زيادى دارد كه تولّد غير عادى مسيح را دستاويزى براى اينكه او فرزند خداست قرار دهد و در همه جا سخن از «خداى پدر» و «خداى پسر» به ميان مى آورَد و تعبيراتى كه در اناجيل به عنوان اب و ابن (پدر و پسر) وارد شده نيز شاهدى بر مدّعاى خود مى داند.

قابل توجّه اينكه بسيارى از آنها تصريح مى كنند كه لقب «ابن اللّه» (پسر خدا) مخصوص عيسى است و به هيچ كس ديگرى اطلاق نمى شود. در قاموس مقدّس مى خوانيم: «لفظ پسر خدا يكى از القاب منجى و فادى ماست كه بر شخص ديگرى اطلاق نمى گردد، مگر در جايى كه از قراين معلوم شود كه قصد از پسر حقيقى خدا نيست».(1)

در حالى كه اين موضوع كاملًا مردود است، يعنى هم از نظر عقلى باطل است و هم از نظر مندرجات اناجيل، زيرا:

اوّلًا كليسا نتوانسته است اين موضوع را روشن سازد كه معناى «پسر خدا» يا «ابن اللَّه» چيست؟

مسلّماً منظور «تولّد جسمانى» نيست، زيرا آن نيازمند وجود دو


1- قاموس مقدّس، ص 345.

ص: 114

فرد جسمانى (زوجين) و وضع خاصّ دستگاه تناسلى است كه ابداً چنين چيزى در مورد خداوند مفهوم ندارد. افزون بر اينكه خود كليسا تصريح مى كند كه منظورش اين نيست.

بنابراين بايد منظور از تولّد، ولادت روحانى باشد چنانكه گاه خود آنها تصريح مى كنند كه «جنبه ناسوتى مسيح از مريم و جنبه لاهوتى او از خداست».

در اينجا نيز اين سؤال پيش مى آيد كه آيا تولّد روحانى معنايى جز اين مى تواند داشته باشد كه مسيح «آفريده شايسته» خدا و «بنده خاصّ» اوست و الفت شديدى ميان او و خداوند است؟

بديهى است به كار بردن كلمه «ابن» در اين معنا جنبه مجازى دارد نه حقيقى. همچنين مى توان همين معنى را در مورد ساير بندگان و فرستادگان خاصّ خدا به كار برد و اختصاص به مسيح ندارد؛ جز اين معناى ديگرى براى فرزند روحانى متصوّر نيست.

از اينها گذشته، عقيده آنها به تثليث و وحدت خدايان سه گانه و اتّحاد آنها در رتبه و مقام و مرتبه كه در بحث تثليث مشروحاً گفته شد، به هيچ وجه با اين مسأله سازگار نيست چه اينكه هر سه اقنوم از نظر آنها داراى يك مقام و مرتبه اند و با اين حال اختصاص يكى به عنوان «اب» و ديگرى به «ابن» به هر معنى كه باشد صحيح نيست.

ثانياً شواهد فراوانى در كتاب هاى عهد قديم و عهد جديد وجود دارد كه ثابت مى كند كلمه «ابن» (پسر) كراراً به غير مسيح نيز اطلاق شده است و در همه جا به معناى بنده خاص و آفريده ممتاز خدا

ص: 115

آمده، از جمله:

در برخى موارد به آدم اطلاق شده، چنانكه در انجيل لوقا مى خوانيم: «خود عيسى وقتى كه شروع كرد قريب به سى ساله بود و حسب گمان خلق، پسر يوسف بن هالى بن متّات بن لاوى ... بن شيب بن آدم بن اللَّه».(1)

و در بعضى موارد ديگر به فرشتگان «فرزندان خدا» اطلاق شده، چنانكه در كتاب ايّوب از كتب عهد قديم مى خوانيم: «هنگامى كه ستارگان صبح با هم ترنّم نمودند و جميع پسران خدا آواز شادمانى دادند».(2)

و در بعضى ديگر به مؤمنان نيز فرزندان خدا اطلاق شده است، از جمله در رساله پولس به روميان وارد شده: «همه كسانى كه از روح خدا هدايت مى شوند ايشان پسران خدايند ازآن رو كه روح بندگى را نيافته ايد تا باز ترسان شويد بلكه روح پسرخواندگى را يافته ايد كه به آن «ابا» يعنى اى پدر، ندا مى كنيم. همان روح بر روح هاى ما شهادت مى دهد كه فرزندان خدا هستيم».(3)

اين تعبير در مورد مؤمنان در رساله دوم پولس به قرنتيان نيز ديده مى شود: «و شما را پدر خواهم بود و شما مرا پسران و دختران خواهيد بود، (اين را) خداوند قادر مطلق مى گويد».(4)


1- انجيل لوقا، باب 3، جمله هاى 23- 38.
2- كتاب ايّوب، باب 38، جمله 7.
3- رساله پولس به روميان، باب 8، جمله هاى 14- 16.
4- رساله دوم پولس به قرنتيان، باب 6، جمله 18.

ص: 116

بنابراين ترديدى باقى نمى مانَد كه اطلاق واژه «ابن» بر مسيح، نه به معناى حقيقى كلمه است و نه اختصاص به مسيح دارد.

سرانجامِ زندگى مسيح

در پايان هر يك از اناجيل چهارگانه شرح مبسوطى درباره كشته شدن مسيح به وسيله مصلوب شدن ديده مى شود كه همه در كلّيّات مشترك است ولى در جزئيّات واقعه با هم تفاوت بسيار دارد و خلاصه مضمون آنها چنين است:

در آخرين شب زندگى مسيح هنگامى كه او با شاگردانش سخن مى گفت و از كشته شدن خود خبر مى داد، ناگهان گروه بسيارى با شمشيرها و چوب ها از طرف رؤساى كهنه آمدند و به راهنمايى يهوداى اسخريوطى كه يكى از دوازده شاگرد او بود او را شناخته، دستگير ساختند. زد و خورد مختصرى در ميان شاگردان او و مأموران رؤساى كهنه واقع شد امّا به زودى همه شاگردان فرار كردند، آنها وى را گرفته، به خانه رئيس كهنه آوردند، پطرس كه يكى از شاگردان او بود از دور در عقب سر او مى آمد تا به خانه رئيس كهنه درآمد.

رئيس كهنه كوشش داشت مدركى براى كشتن او به دست آورَد، لذا عدّه زيادى آمدند و شهادت هاى دروغين بر ضدّ او دادند امّا چون شهادت هاى آنها با هم موافق نبود رئيس كهنه قانع نشد، تا اينكه شخصاً از عيسى پرسيد: «آيا تو مسيح پسر خداى متبارك

ص: 117

هستى؟ عيسى گفت: من هستم و پسر انسان را خواهيد ديد كه بر طرف راست قوت نشسته، در ابرهاى آسمان مى آيد».(1)

رئيس كهنه جامه چاك زد و با شنيدن اين سخن (كه متضمّن ادّعاى فرزندى خدا يا متضمّن دعوى نبوّت بود) حكم تكفير او را صادر كرد و همه گفتند او مستوجب قتل است.

در اين موقع يكى از كنيزان كهنه متوجّه پطرس، شاگرد معروف مسيح شد كه در ايوان پايين خود را (در كنار آتش) گرم مى كرد. او را به جمعيّت معرّفى كرد، آنها دو سه بار به سراغ پطرس آمدند ولى پطرس ارتباط خود را با عيسى انكار كرد حتّى به او لعن و نفرين نمود و قسم خورد كه او را نمى شناسم تا دست از سر او برداشتند!

صبح رؤساى كهنه او را بند نهاده، تسليم «پيلاطِس» والى قيصر، پادشاه روم كردند. پيلاطس هر چه خواست از او اقرار بگيرد و نسبت پادشاهى يهود را كه به او داده بودند اعتراف كند او چنان اعترافى نكرد (در حقيقت رؤساى كهنه او را به جرم مخالفت با عقايد مذهبى محكوم نمودند ولى پيلاطس به دنبال يك جرم سياسى و مخالفت با رژيم كشور مى گشت).

پيلاطس چون نتوانست گناهى براى او پيدا كند مى خواست او را آزاد سازد امّا رؤساى كهنه شوريدند و نگذاشتند وى مسيح را به آنها تسليم كرد تا هر طور مى خواهند با او رفتار كنند، و خود را از خون او تبرئه نمود.


1- انجيل مرقس.

ص: 118

جمعيّت او را براى مصلوب ساختن بيرون بردند، لباس سرخ رنگ (يا ارغوانى) در بدن او پوشانيده، تاجى از خار بر سر وى نهادند و پيوسته او را استهزا مى كردند و به او مى گفتند: سلام بر تو اى پادشاه يهود! و آب دهان بر او مى انداختند.

سپس حكم اعدام او را نوشته و به عنوان ادّعاى پادشاهى يهود او را محكوم نمودند، و همراه دو نفر دزد او را به دار آويختند (او در وسط و دزدان در دو طرف او بودند، براى اينكه قضيه بيشتر لوث شود).

عدّه اى در اين حال او را مسخره مى كردند و مى گفتند اين كه ادّعا مى كرد مى تواند ديگران را نجات دهد پس چرا خودش را نجات نمى دهد؟ چرا از صليب پايين نمى آيد تا ما به او ايمان بياوريم؟

او چندين ساعت بالاى دار بود و در آخرين ساعت عمر خود صدا زد: «ايلى ايلى كما سبقتنى؛ يعنى الهى الهى، چرا مرا واگذار كردى».(1)

چيزى نگذشت كه آوازى بلند در داد و جان بداد. در اين موقع حوادث غريبى در عالم به ظهور پيوست.

هنگام شام، يوسف نامى نزد پيلاطس آمد و جسد عيسى را تحويل گرفته و او را در كفن خوبى پيچيده، در وسط باغى در قبرى كه از سنگ تراشيده بود نهاد و سنگ بزرگى بر درِ قبر گذارد.


1- انجيل مرقس.

ص: 119

عدّه اى به پيلاطس گفتند: او مدّعى بود كه پس از سه روز از قبر برمى خيزد و خوب است عدّه اى مأمور بر قبر بگمارى، زيرا ممكن است شاگردان او جسد وى را بدزدند و سپس بگويند او زنده شده؛ او مأمورانى بر قبر گماشت.

ولى پس از سه روز كه مريم مجدليه و ديگران بر سر قبر آمدند ديدند سنگ به طرفى غلتيده و جسد او در قبر نيست، در همان حال عيسى بر مريم ظاهر گشت و به او فهماند كه زنده شده است و به او گفت برود به شاگردان خبر دهد آنها باور نكردند ولى بعداً خود مسيح بر آنها ظاهر گشت و دستور راهنمايى مردم را به آنها داد و گفت كه به زودى نزد پدر خود و پدر شما و خداى خود و خداى شما به آسمان خواهم رفت و عدّه ديگرى نيز او را با همين بدن عنصرى و همين گوشت و پوست ديدند و سپس ناپديد شد.

اين بود خلاصه آنچه از اناجيل چهارگانه به خصوص انجيل مرقس درباره مصلوب شدن مسيح و زنده شدن او استفاده مى شود.

اين سرگذشت كه شباهت فراوانى به افسانه دارد از جهاتى قابل ملاحظه و بررسى است.

پايان

تيرماه 1390

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109